1 گر بگویم ز نظر یار نهان است، غلط ور بگویم که به هر دیده عیان است، غلط
2 شش جهت فیض پذیر از نظر رحمت اوست ور بگویم که به سویی نگران است، غلط
3 می کُشد زارم و گنهی نیست مرا ور بگویم که مرا دشمن جان است، غلط
4 تیر دلدوز شهیدان همه از ترکش اوست ور بگویم که از آن شست و کمان است، غلط
1 این زخم های کاری، بر مغز جان مبارک عید شهادت ما، بر دوستان مبارک
2 دینم به عشوه ای رفت، باز آمدن مبادش ناموس هم عنان یافت، بر دودمان مبارک
3 اینک فنا به بالین، افسانه گو در آمد ای چشم ناغنوده، خواب گران مبارک
4 گویند کفر زلفش، بر دین زند شبیخون بر گوش دین فروشان، این داستان مبارک
1 همین معامله ما را بس است با زنار که با طبیعت ما گشته آشنا زنار
2 تمام عمر به تسبیح کرده ام بازی کجا طبیعت طفلانه و کجا زنار
3 من و تو بیهده کوشیم خود به این قسمت خبر دهد که که را سبحه و که را زنار
4 بگو به دیر مغان آ و رایگان بربند امام ما که به جان خواهد از ریا زنار
1 گَرَم دعای مَلَک خاک رهگذر باشد به هر کجا نهم پا نیشتر باشد
2 در آفتاب طلب گشت بخت ما همه عمر نیافت سایهٔ نخلی که بارور باشد
3 امید عافیت از مردن است و می ترسم که مرگ دیگر و آسودگی دگر باشد
4 به بال خویش منال ای هما، به گلشن عشق در این چمن، قفس مرغ بال و پر باشد
1 معلوم کز ترشح اشکی چه کم شود آن آتشی که از دل جیحون علم شود
2 گر غم شود هلاک، شهیدان عشق را در روضه بحث بر سر میراث غم شود
3 داند غبار دردم و آسوده خواندم یا رب که چند گه به وفا متهم شود
4 فردا که تیغ باز کشد زیور بهشت آرایش مزار شهیدان ستم شود
1 تا چند به زنجیر خرد بند توان بود بی مستی و آشوب جنون چند توان بود
2 جامی بکشم، تا به کی از اهل خرابات شرمنده ز نشکستن سوگند توان بود
3 بی رنگی و دیوانگئی پیش بگیریم تا چند خود آرای و خردمند توان بود
4 در ننگ فرورفتم و زین راحت و آرام دردی نه، بلایی نه، چنین چند توان بود
1 ترسم از اهل ورع، شوق شرابم بکشند به بهشتم بفریبند و به خوابم بکشند
2 در دم نزع اگر توبه ز می خواهم کرد بهتر آن است که رندان به شرابم بکشند
3 من که بیزار نخواهم شدن از موی سفید جای آن است که در عهد شبابم بکشند
4 چون ز آسیب شبیخون نتوانم جان برد دارم امید نارفته به خوابم بکشند
1 دگر دلم ز می تازه مست می گردد ر صیت مستی ام، آوازه مست می گردد
2 کلید میکده ها را به من دهید، که من نه آن کنم که به اندازه مست می گردد
3 خراش نغمه دهد می، گمان مبر که دلم به شامِ مشعله آوازه مست می گردد
4 چنان سرشتهٔ کیفیت ام که از نفسم خمار بیخود و خمیازه مست می گردد
1 بگو که نغمه سرایان عشق خاموشند که نغمه نازک و اصحاب پنبه در گوشند
2 شکست شیشه و در پا خلید و بی خبران هنوز میکده آشوب و عافیت کوشند
3 اگر ز دیر برندت به طوف کعبه، مباد امید و یاس در این کوچه دوش بر دوش اند
4 هزار شیشه تهی گشت و تنگ حوصله گان هنوز بی خبر از ته پیالهٔ دوشند
1 کی دل به جهان بنگرد و ناز و نعیمش چون آتش دل برنفروزد ز نسیمنش
2 آن غمزه که از یاد شهیدان طرب افزاست بالله که به یک ناله توان کرد رحیمش
3 در محفل آن در ننشینم که ز حشمت از شاهی کونین کند عار ندیمش
4 ممنونم از آن غمزه که از کام دل من شیرینی امید برد تلخی بیمش