العطش ای عشق، تلخ آبی به از عرفی شیرازی غزل 372
1. العطش ای عشق، تلخ آبی به خاک ما بریز
از شرابی جرعهٔ بر جان پاک ما بریز
...
1. العطش ای عشق، تلخ آبی به خاک ما بریز
از شرابی جرعهٔ بر جان پاک ما بریز
...
1. جان رفت و سوزد از تو دل ناتوان هنوز
شد خاک دیدهٔ مژه ام خون فشان هنوز
...
1. ای دل ز شوق آن مه نامهربان بسوز
تنها به گوشه ای رو تا می توان بسوز
...
1. مده تسلی ام از صلحِ بیم دار هنوز
که می شوم به فریبت امیدوار هنوز
...
1. مُردم و دارد جمال او دلم روشن هنوز
نور می بارد ز نخل وادی ایمن هنوز
...
1. داغ داغم کرد یأس و طالب کامم هنوز
دوزخی در هر بُن مو دارم و خامم هنوز
...
1. دیده ام پژمرده و حیران گل رویم هنوز
آب فرصت رفت و مشتاق لب جویم هنوز
...
1. حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز
برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز
...
1. نگویمت بنشین در قدح شراب انداز
کرشمه ای کن و یک شهر در خراب انداز
...
1. بزم وصلت دیده ام، آن زهر در جام است و بس
می شنیدم شربت لطفی، همین نام است و بس
...
1. کونین مست و بادهٔ نابی ندیده کس
سیراب دو عالم و آبی ندیده کس
...
1. چون آمد جان به لب، زانگونه شد محو تماشایش
که تا صبح قیامت، بر لب از حیرت، بود جایش
...