1 آواره دلی کو روش خیر نداند پر آبله پایی که ره سیر نداند
2 عاشق هم از اسلام خراب است، هم از کفر پروانه چراغ حرم و دیر نداند
3 زنهار مکاوید دلم، کاین مغ سرمست آیین شر و قاعدهٔ خیر نداند
4 جز با دل عرفی نبرم نغمهٔ منصور کیفیت این زمزمه را غیر نداند
1 در ملک عشق هر که شهیدش نمی کنند گفت و شنید ماتم و عیدش نمی کنند
2 یوسف وش آن که راست رود بهر فتح باب محتاج التفات کلیدش نمی کنند
3 یا رب کجا بریم وفا را که این متاع در کشور وجود خریدش نمی کنند
4 هر کس که های و هوی نکشید، اهل روزگار گوش رضا به گفت و شنیدش نمی کنند
1 بازم به طوف کعبه احرام تازه شد ذوقم به بوسه های لب جام تازه شد
2 گشتیم باز می کش و ارباب شید را آئین طعن وشیوهٔ دشنام تازه شد
3 ذوقم نمانده بود ز خونابه های تلخ اینک حلاوت همه در کام تازه شد
4 زنار را نیابت تسبیج می دهم ای اهل شرع، مژده، که اسلام تازه شد
1 منم کز بادهٔ عشرت خروشیدن نمیدانم به دست من مده این می که نوشیدن نمیدانم
2 طبیبا از دوا بر قامت دیوانه خوی من مبر پیراهن عصمت که پوشیدن نمیدانم
3 من آن مست می شوقم که گر صد سال شوق او نماید آتش و من نیز جوشیدن نمیدانم
4 به ریش تازگی از مرهم آسیب نمک ساید نهی ز الماس و حیرت خروشیدن نمیدانم
1 ز کوی عشق مَلَک دلشکسته میآید مسیح میرود آنجا و خسته میآید
2 شهید ناوک آنم که چون رود به شکار غزال قدس به فتراک بسته میآید
3 زمانه گلشن عیش که را به یغما داد که گل به دامن ما دستهدسته میآید
4 هجوم درد بدان گونه بسته راه نفس که بر لبم ز درون خسته خسته میآید
1 به گوش صبر دلا نالهٔ شبانه مکش سمند شوخ مزاج است، تازیانه مکش
2 نگویمت که به دل های ریش رحمی کن شکست قیمت عنبر، به زلف شانه مکش
3 چنین به آتش گل، عندلیب، در گلشن به هرزه مشت خسی را به آشیانه مکش
4 چه کرده اند تذروان بی گناه، ای غیر بیا و در چمن قدس دام و دانه مکش
1 منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش
2 فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش
3 ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است چرا نتازد عنقا به آشیانهٔ خویش
4 به وعده گاه تو امید آنقدر بنشاند که در دیار خودم سوخت خانهٔ خویش
1 العطش ای عشق، تلخ آبی به خاک ما بریز از شرابی جرعهٔ بر جان پاک ما بریز
2 باغ ناموسیم، آب میوهٔ ما زهر باد شبنم آسودگی از برگ تاک ما بریز
3 از رهش ما را چه می سنجی، مروت را بسنج آبروی دشنهٔ نازی به خاک ما بریز
4 ارغوان زار حیا شد پایمال زعفران مست خونی بر دهان خنده ناک ما بریز
1 دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند
2 ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند
3 پژمرده گشته بود کهن داغ های دل در لاله زار خنده کنون جوش می زند
4 تا جنتم به فال در آمد، بهشت را اندوه در برون و درون جوش می زند
1 آن گه که تو باشی در مردن نگرانش با صد هوس از دل نرود حسرت جانش
2 دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی غافل که دهد عمر ابد لذت جانش
3 بی بهره شهید تو که از پرسش محشر از حیرت حسن تو بود لال زبانش
4 خونی که طلب می رود از جامهٔ یوسف عشق آورد از دیدهٔ یعقوب نشانش