اهل معنی سر به صحرای درونم از عرفی شیرازی غزل 204
1. اهل معنی سر به صحرای درونم داده اند
جلوهٔ شیرین نشان قد چونم داده اند
1. اهل معنی سر به صحرای درونم داده اند
جلوهٔ شیرین نشان قد چونم داده اند
1. چه فتنه در دل آن عشوه ساز می گذرد؟
که گرم روی بر اهل نیاز می گذرد
1. کسی که رو به حریم رضا نمی آرد
نوید وصل به سویش صبا نمی آرد
1. ز بهر داغ که مستان علاج می طلبند
که جام می شکنند و زجاج می طلبند
1. تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
1. تا به کی عمر به افسوس و جهالت برود
نشأ باده به تاراج ملامت برود
1. فغان کز سینه دائم آه بی تاثیر می زاید
صباح عیدم از دل نالهٔ شبگیر می زاید
1. چه مهربان به سفر شد، چه تند قهر آمد
فرشته ای بشد و فتنه ای به شهر آمد
1. مستان عشق خانه در آتش گرفته اند
دائم قدح ز خوی تو آتش گرفته اند
1. تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود
گوشهٔ دامن ما وقف میان خواهد بود
1. کسی که دل به وفای تو عشوه کیش نهاد
هزار داغ ندامت به جان خویش نهاد
1. زندانی شوق تو به گلزار نگنجد
جز در قفس مرغ گرفتار نگنجد