ما کسی را نشناسیم که غم از عرفی شیرازی غزل 180
1. ما کسی را نشناسیم که غم نشناسد
هست بیگانه مرا آن که الم نشناسد
1. ما کسی را نشناسیم که غم نشناسد
هست بیگانه مرا آن که الم نشناسد
1. مجنون تو هر دم روش تازه نسازد
بد نامیت آرایش آوازه نسازد
1. دلبران نی دل به ناز و عشق غافل میبرند
میکشند از عاقلان صد رنج تا دل میبرند
1. گر دَرِ عشق زنی تاب ملامت باید
دل آمادهٔ آشوب قیامت باید
1. عصمت از لعل لبت گرد هوس می گردد
فتنه مفروش که سیمرغ مگس می گردد
1. اگر چه راه به عیب تو کس عیان نبرد
گمان مبر که به عیب تو کس گمان نبرد
1. تا بوی نعیم ستم از خوان تو یابند
جان های شهیدان همه مهمان تو یابند
1. این صفا حسن و محبت ز هم اندوخته اند
این دو شمع اند که از یکدگر افروخته اند
1. فتادگان سر خود را به خاک پا بخشند
به جان خرند شهادت که خون بها بخشند
1. عزت گیتی اگر صحبت یوسف باشد
نپذیری مگرت میل تاسف باشد
1. خوبان که به هم گرمی بازار فروشند
با هم بنشینند و خریدار فروشند
1. دلی چو مشعل حسن تو فرد می خیزد
که چون فغان من از درد می خیزد