آثار عرفی شیرازی

صفحه 17 از 58
58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار عرفی شیرازی / غزلیات عرفی شیرازی

غزلیات عرفی شیرازی

1 عشق کو کز دل و دین نام و نشان گم باشد اهل دل باشم و ایمان ز میان گم باشد

2 ای خوش آن حسرت دیدار ، که گردد ز دلم صد حکایت به دهان جمع و زبان گم باشد

3 ای خوش آن بیخودی و ذوق که بر خوان وصال راه آمد شد دستم به دهان گم باشد

4 تا ابد مشهد ما نکهت دل خواهد داشت بوی گل نیست که در فصل خزان گم باشد

1 چه مهربان به سفر شد، چه تند قهر آمد فرشته ای بشد و فتنه ای به شهر آمد

2 کرشمه ای که دگر ناخنی رساند باز گشود گریهٔ تلخ و هزار نهر آمد

3 قیاس کن که چه آبم رود به جوی حیات که گاه گریهٔ شادی ز دیده زهر آمد

4 به شومی دل از عافیت رمیدهٔ من ز کوه و بادیهٔ آوارگی به شهر آمد

1 طریق دلبری تو مگر پری داند که آدمی نه بدین شیوهٔ دلبری داند

2 کسی که هر بن مژگان به صد کرشمه سپرد سزد که هرسر موییش دلبری داند

3 ز جان طمع ببرد، یا به دل غمش بیند کسی که عادت آن ترک لشکری داند

4 ادب ز چشمهٔ لب تشنگی دهد آبم کدام خضر بدین چشمه رهبری داند

1 کجاست فتنه که آن شوخ را سوار کند زمانه را گل آشوب در کنار کند

2 گناه کارم و دردا که نیست آن عزت که انفعال به عفوم امیدوار کند

3 برای آن که دلیرش کند به خون ریزی زمانه شوق تو را مایل شکار کند

4 به ناله نرم بسازم دلت ، از آن ترسم که نالهٔ دگری در دل تو کار کند

1 دارم ز زخم غمزهٔ او لذتی که بود اما نماند جان مرا طاقتی که بود

2 اکنون نمی توان طلب نیم عشوه کرد دردم ببین که نیست مرا جراتی که بود

3 حرمان ز حد گذشت ولی چهرهٔ نیاز دارد بر آستان حرم نیتی که بود

4 از دیدنت نمردم و نادیدنم بکشت دردا که دارم از تو همان خجلتی که بود

1 تا بوی نعیم ستم از خوان تو یابند جان های شهیدان همه مهمان تو یابند

2 مهمان تو جمعی و مرا غم که مبادا سوز دل ریشم ز نمکدان تو یابند

3 سازند به محشر هدف تیر ملامت آن دست که کوتاه ز دامان تو یابند

4 آبی که بود تشنگی افزای مسیحا زهریست که در کام شهیدان تو یابند

1 ذوق در خاک تپیدن اگر از دل برود تا ابد کشته ی زار از پی قاتل برود

2 به وداعی که مرا می بری ای دل بگذار که بمیرم من و جان از پی محمل برود

3 بحر عشق است و به هر گام هزاران گرداب این نه بحریست کزو کشته به ساحل برود

4 گر بمیرم بنما چهره به من روز وصال حسرت روی تو حیف است که از دل برود

1 این صفا حسن و محبت ز هم اندوخته اند این دو شمع اند که از یکدگر افروخته اند

2 عشوه و ناز و تغافل که تراود از تو شیوه ها را همه گویی ز هم آموخته اند

3 ما فرو رفته به بحر غم بی پایانیم جامهٔ ما نه به اندازهء ما دوخته اند

4 دفع لب تشنگی از شعله نکردست کسی مگر آن جمع که از آتش دل سوخته اند

1 تا کی از لب-گهرِ آن مست تکلم ریزد این نمک چند به ریش دل مردم ریزد

2 طرفه حالی است که دارد اثر زهر ستم جرعهٔ لطف که در جام ترحم ریزد

3 مُردم از دُرد-سر و صاف نشد، کو ساقی کز من این جرعه بگیرد به سر خم ریزد

4 همه ماتم زدگانیم و برین هست گواه مشت خاکی که صبا بر سر مردم ریزد

1 جماعتی که به ناموس ونام می گفتند به دیر درس مستی و جام می گفتند

2 بیا ببین که چه فتوا دهد در مستی همان گروه که می را حرام می گفتند

3 فغان که جمله فتادند در شکنجهٔ دام کسان که عیب اسیران دام می گفتند

4 به صحن دیر شنیدم ز خادمان حرم که اهل دیر، مغان را سلام می گفتند

آثار عرفی شیرازی

58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی