شکستن دل ما کار زور بازو از عرفی شیرازی غزل 144
1. شکستن دل ما کار زور بازو نیست
هلاک اهل وفا جر به نوشدارو نیست
1. شکستن دل ما کار زور بازو نیست
هلاک اهل وفا جر به نوشدارو نیست
1. هیچ گه ناله ی من گوش زد آن مه نیست
وین کمندی است که از بام فلک کوته نیست
1. به دل ز رفتن جانم چه عیش هاست، که نیست
نکرده جای غمش صد صفا هاست، که نیست
1. ترک جان در ره آن سرو روان این همه نیست
عشق اگر نرخ نهد قیمت جان این همه نیست
1. منم که از غم محرومیم جدایی نیست
میانه ی من و امید، آشنایی نیست
1. گر به دیرم طلبد مغبچه ی حور سرشت
بیم دوزخ برم از یاد جو امید بهشت
1. دوش بختم دامنی در چنگ داشت
در گل روی نگاهم رنگ داشت
1. کوی عشق است این که مرغ سدره، این جا، پر گذاشت
خوشدلی آمد که تاج غم ربا بر سر گذاشت
1. گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت
که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت
1. موج زن در دل خیال آن لب میگون گذشت
آب حیوان بین که از دریای آتش چون گذشت
1. دوش دل ناگشته سیر از وصل او بیهوش گشت
لیک شادم کز فغان در محفلش خاموش گشت
1. نازنده جهان از تو به آلایش آفت
ای آفت آسایش و آسایش آفت