1 صد شکر که بتخانه ی اندیشه خراب است ناقوس و تبش در گرو باده ی ناب است
2 با قسمت خود هر که تو بینی جم و دارا است محتاجی مردم همه آن سوی حساب است
3 سیرابی و لب تشنگی از هم نشناسیم این است که آسایش ما عین عذاب است
4 حرمان مرا شوق دهد نشاء مقصود بس تشنه فرو مرد ندانست که آب است
1 عهد حسنش روزگار دستبرد آتش است صاف آتش حسن او خورشیدبرد آتش است
2 خان و نان عالمی از آتش حسنش بسوخت در شمار خانه سوز روزبرد آتش است
3 بستگان عشق را بی دل برد آب حیات این متاع آماده بهر دست برد آتش است
4 عرفی اندر عشق اگر ناقص بود افسرده نیست صید عشق ار خام باشد نیم خورد آتش است
1 نداد نور شراری چراغ هستی ما گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما
2 عنایت صمدی رد کفر ما نکند اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما
3 سر فتادگی تا به عرش می ساید کلاه فخر بلندی ربود پستی ما
4 ز نیم مستی ما زآن کرشمه میبارد که چشم شاهد عشق است نیم مستی ما
1 کسی که دیده به حسن تو آشنا کرده است هزار گنج صرف توتیا کرده است
2 ببین چه آفت جانی که هر که دید تو را نه از برای تو، از بهر خود دعا کرده است
3 بیار باده و آماده ساز مجلس عیش که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده است
4 کسی که روی وی از قبله گشت در دم مرگ بدان که در ره دل روی در قفا کرده است
1 در باغ طبیعت بفشردیم قدم را چیدیم و گذشتیم،گل شادی و غم را
2 نوبت به من افتاد، بگویید که دوران آرایشی از نو بکند مسند جم را
3 در بحث دل و عشق تصرف نتوان کرد در خون کشد این مساله برهان حکم را
4 الماس بود طعنه شنو از جگر ما بیهوده به زهرآب مده تیغ ستم را
1 از تو نوشت و داد دل آرمیده را غم نامه های شسته و صد ره دریده را
2 شادم که در تپیدن خاصی فکنده ام هر ذره از وجود دل آرمیده را
3 الماس ریزه کس نخرد در دیار عشق کانجا به توتیا نبود صلح دیده را
4 آورده ام به کف سر زلفی که بر دلم شب کرده صبح عافیتی نادمیده را
1 هوش اگر ناخن زند بر دل شراب ناب هست ور سبو از می تهی گردد خمار و خواب هست
2 ای که گویی باعث غم خوی غمگین روی باش غم ز بی باکی ندارم ورنه خود اسباب هست
3 گر نمی ارزم به وصلت ز آرزو منعم مکن در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست
4 از خیالت هر شبم بام در دل روشن است ماه گو طالع مشو در کوی من مهتاب هست
1 دریا فراخ و کشتی ما بی معلم است این درد زان زیاده که پایان موسم است
2 آنان که لاف مرتبه ی قرب می زنند پهلو تهی کنند ز امکان که ملزم است
3 مردم اگر چه نقل ز فیض خرد کنند ما دشمنیم با خرد، اندیشه حاکم است
4 هر نکته ای که هست به وجهی توان شناخت تاوان جهل بی خردان بر معلم است
1 ای دل حدیث صبر شنیدن ز بهر چیست زهر است در پیاله، چشیدن ز بهر چیست
2 ای عیش غم که مرهم آسایش منی در زخم سینه نرم خلیدن ز بهر چیست
3 کشت وفا عزیز تر است ای نسیم وصل چندین به شوره زار وزیدن ز بهر چیست
4 این دشت را سموم نسیم است و شعله آب این سبزه را امید دمیدن ز بهر چیست
1 شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را
2 کین را به مهر مفروش ای عشق دوست دشمن زین بهترک فرا گیر یاران خرده دان را
3 تا کی فروشم آخر بی سود گوهر مهر هر چند گفته باشم من دوستم زیان را
4 من بلبل بهشتم اما درین گلستان در روز بد نهادم بنیاد آشیان را