1 نیابد همی کوهکان سیم پاک بکان اندرون گوهرش گشته خاک
1 اگر بر سر مرد زد در نبرد سرو قامتش بر زمین پخچ کرد
1 درو آب چشمه ، در او آب جوی که رنجه نبودی درو آب جوی
1 سپه پهلوان بود با شاه جم بخّم اندرون شاد و خرّم ببم
1 فزاینده شان خوبی از چهر ولاف سراینده شان از گلو زند واف
1 جزیره یکی بد بیونان زمین کروتیس بدنام [و] شهری گزین
1 بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک
1 یکی دوستش بود توفان بنام بسی آزموده بنا کام و کام
1 کف یوز پر مغز آهو بره همه چنگ شاهین دل گودره
1 ترا هست محشر رسول حجاز دهنده بپول چنیوت جواز