1 کزو بتکده گشت هامون چو کف بآتش همه سوخته همچو خف
1 همه دیده پر خون و رخ پر سرشک سرشکش روان بر شکفته سرشک
1 بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک
1 نشست و همی راند بر گل سرشک از آن روزگار گذشته برشک
1 نیابد همی کوهکان سیم پاک بکان اندرون گوهرش گشته خاک
1 به پیشش بغلتید وامق بخاک ز خون دلش خاک همرنگ لاک
1 همی گفت و پیچید بر خشک خاک ز خون دلش خاک همرنگ لاک
1 همانگه سپاه اندر آمد بجنگ سپه همچو دریا و دریا چو گنگ
1 ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ
1 بتندید عذرا چو مردان جنگ ترنجید بر بارگی تنگ تنگ