1 به افرنجه افراطن نامدار یکی پادشاهی بدی کامکار
1 جهاندیدهای نام او ذیفنوس که کردی بر آوای بلبل فسوس
1 کسی کرد نتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاشه کس پوستین
1 چو راهی بباید سپردن بگام بود راندن تعبیه بی نظام
2 نقیبان ز دیدن بمانند کند گر ایشان همیشه نباشند غند
1 چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه ار بشنوی
1 بدل گفت اگر جنگجوئی کنم بپیکار او سرخ رویی کنم
2 بگریند مر دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم
1 یکی مهره بازست گیتی که دیو ندارد بترفند او هیچ تیو
1 بیکّی جزیره که نامش بلاش رسیدند شادی ز دل کرده لاش
1 همه نام کینشان بپرخاش مرد دل جنگجوی و بسیج نبرد
2 همی توختند و همی تاختند همی سوختند و همی ساختند
1 مکن روز بر خویشتن بر بنفش به بازیچه پنجه مزن بر درفش