چو راهی بباید سپردن بگام از عنصری بلخی مثنوی 73
1. چو راهی بباید سپردن بگام
بود راندن تعبیه بی نظام
...
1. چو راهی بباید سپردن بگام
بود راندن تعبیه بی نظام
...
1. پدر گفت هر مس چرائی دژم
نه همچون منی دلت مانده بغم
...
1. بآیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندرو شادکام
...
1. هر آنجا که پاره شد از در درون
شود استواری ز روزن برون
...
1. جزیره یکی بد بیونان زمین
کروتیس بدنام [و] شهری گزین
...
1. مرا در دل این بود رای و گمان
که کار من و تو بود همچنان
...
1. کسی کرد نتوان ز زهر انگبین
نسازد ز ریکاشه کس پوستین
...
1. جهان خیره ماند ز فرهنگ او
از آن برز و بالا و اورنگ او
...
1. بدیشان نبد ز آتش مهر تیو
بیک ره برآمد ز هر دو غریو
...
1. یکی مهره بازست گیتی که دیو
ندارد بترفند او هیچ تیو
...
1. چو آمیغ برنا شد آراسته
دو خفته سه باشند برخاسته
...
1. شب از حملۀ روز گردد ستوه
شود پرّ زاغش چو پرّ خروه
...