1 بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار
2 سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست نهاد سالش را هر چهار فصل بهار
3 ز رنگ صورت او کارنامۀ نقاش ز بوی تربت او بارنامۀ عطار
4 هوا ز نکهت بویندگان او تبّت زمین ز نضرت بینندگان او فرخار
1 گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر
2 رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر
3 برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی بچهره حجت مانی ، بخوبی حاجت آزر
4 شکفته لاله رخساره ، حجاب لاله جرّاره بر از عاج و دل از خاره ، تن از شیرو لب از شکر
1 گر نه مشکست از چه معنی شد سر زلفین یار ؟ مشکبوی و مشکرنگ و مشکسای و مشکبار
2 ار دل ما را ببست او خود چرا در بند شد ؟ ور قرار ما ببرد او خود چرا شد بیقرار ؟
3 ور نشد ابروش عاشق چند باشد گوژ پشت ورنه می خورده است چشمش از چه باشد خمار ؟
4 ماهتابستش بنا گوش و خطش سنبل بود آفتابستش رخ و بالاش سرو جویبار
1 اتفاق افتاد پنداری مرا با زلف یار همچو او من گوژپشتم ، همچو او من بیقرار
2 تافتست آن زلف پر دستان و من زو تافته چون میان ما بپیوندد زمانی روزگار
3 تاب او بر تاب من عنبر ببار آرد همه تاب من بر تاب او یاقوت سرخ آرد ببار
4 قامتش خواهم که باشد سال و مه در چشم من زانکه نیکوتر بود سر و سهی در جویبار
1 ایا شنیده هنرهای خسروان بخبر بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
2 دروغ زیر خبر دان و راست زیر عیان اکر دروغ تو نیکوست راست نیکوتر
3 اگر بطلعت گوئی خجسته طلعت او همی ز طلعت خورشید بیش دارد فر
4 از آنکه طلعت او سر بسر همه نفع است بود ز طلعت خورشید گاه گاه ضرر
1 چهار پایی کش پیکر از هنر هموار نگار گر ننگارد چو او بخامه نگار
2 جهنده ای که همی برق ازو برد جستن رونده ای که همی باد ازو برد رفتار
3 رود چنانکه رود گوی روزکار از کف جهد چنانکه جهد یوز شرزه روز شکار
4 بیاد ماند و کس باد دید ابر نهاد بابر ماند و کس ابر دید آتش بار
1 نوروز فراز آمد و عیدش باثر بر نز یکدیگر و هر دو زده یک بدگر بر
2 نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین دهقان جهان دیده ش پرورده ببر بر
3 آن زیور شاهانه که خورشید برو بست آورد و همی خواهد بستن بشجر بر
4 بر گوهر او ابر مگر عاشق گشتست کز دیده همی قطره چکاند بگهر بر
1 از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
2 بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
3 ماندست چون دل من در زلف او سیر رخسار آبدارش در زلف تابدار
4 گه بنددش بحلقه و گه داردش اسیر تا همچنانکه اوست سیه گشت و بیقرار
1 هزار گونه زره بست زلف آن دلبر ز مشک حلقه شده بر شکست یکدیگر
2 چنانکه باد هر آنگه که بر وزید بر وی گره گشای شد و مشکسای و حلقه شمر
3 اگر بتابد پر پرنیان و زر گردد وگر بپیچد پر ارغوان شود چنبر
4 بروی او زده (؟) گیرد وثاق بر کشمیر بقدّ او شرف آرد سرای بر کشمر