1 نه خفته ست آن سیه چشم و نه بیدار نه مستست آن سیه زلف و نه هشیار
2 یکی بیدار طبع و خفته صورت یکی هشیار طبع و مست کردار
3 سر جعد و سر زلفش نگه کن چو خطّ دایره برسیم گلنار
4 یکی شد مستوی بی رنج مسطر یکی شد منحنی بی رنج پرگار
1 گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر
2 اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر
3 شکسته زلف مشک افشان بگرد روی یار اندر بشیطانی نیت ماند بیزدانی نگار اندر
4 جفا گوئی گرفتستی وفا را در کنار اندر تو پنداری گل سوری شکفتستی بقار اندر
1 نگاری که بد طیلسان پرنیانش بزر از چه منسوج شد پرنیانش
2 نگاری که نوروز کرد از درختان چرا باز بسترد باد خزانش
3 خصومت کند باغ با باد ازیرا که بستد همه زیور گلستانش
4 نه بویست با حلّۀ مشک بیدش نه رنگست با کلۀ ارغوانش
1 مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال نیک وقت و نیک جشن و نیک روز و نیک حال
2 فال فیروزی و زرّست : آسمان و بوستان کان یکی پیروزه جامه است این دگر زرّین نهال
3 گرد برگ زرد او بر چفته شاخ زرد خوش راست پنداری که بدر آویختستی از هلال
4 بگذرد باد شمال ایدون که نشناسی که او دستهای ناقد زرّست یا باد شمال
1 اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
2 من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
3 همه کس از قبل نیستی فغان دارند گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال
4 من آن کسم که فغانم بچرخ زهره رسید ز جود آن ملکی کم ز مال داد ملال
1 خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد برو ذوالجلال عزّو جلال
2 یمین دولت و دولت بدو نموده هنر امین ملت و ملت بدو گرفته جمال
3 همی خدای ز بهر بقای دولت او از آفرینش بیرون کند فنا و زوال
4 یکی درخت بر آمد ز جود او بفلک که برگ او همه جاه است و بار او همه مال
1 پیام داد بمن بنده دوش باد شمال ز حضرت ملک مال بخش دشمن مال
2 که شمر شکر بحضرت رسید و بپسندید خدایگان جهان خسرو خجسته خصال
3 توهم شعرا کی رسد بحضرت تو کجا بلند بود با جلال عرش تلال
4 ثنا بسنده کند تا عطاش فرض شود سخای او بشناسد گه نوال و جدال
1 نوروز بزرگ آمد آرایش عالم میراث بنزدیک ملوک عجم از جم
2 بر دولت شاه ملکان فرّخ و فیروز آن قبلۀ فخر و شرف گوهر آدم
3 سالار خراسان ملک عالم عادل از جملۀ شاهان بهمه فضل مقدم
4 گردون بر او جز که بخدمت نکند کار دولت بر او جز که بطاعت نزند دم
1 امید نیکی و تاج ملوک و صدر کرام بزرگ خسرو آزادگان و فخر انام
2 بمین دولت و دولت بدو همیشه عزیز امین ملت و ملت بدو گرفته نظام
3 سپهر کلی و جزوی بدو نموده هنر جهان علوی و سفلی بدو گرفته قوام
4 اگر نبودی از بهر ملک او نبدی نه چرخ را حرکات و نه خاکرا آرام
1 آن زلف سرافکنده بر آن عارض خرّم از بهر چه چیزست بدان بوی و بدان خم
2 هر چند همی مالد خمّش نشود راست هر چند همی شوید بویش نشود کم
3 انگیخته از هم همه و آمیخته با هم آویخته اندر هم و توده شده بر هم
4 آنکس که یمین است و امین دولت و دین را زیبا ملک غازی شاهنشه عالم