1 دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم
2 لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم
3 مشعبد است غم عشق هر کجا باشد ز خاک آب پدید آورد ز آتش نم
4 فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب فریش لاله و آن لاله را ز قیر رقم
1 همیشه سر زلف آن سیمتن گره بر گره یا شکن بر شکن
2 بپیچد همی چون من از عشق او گره بر بنفشه شکن بر سمن
3 بشب ماند آن زلف و هرگز که دید شب قیر گون روز را پیر من
4 چمیده یکی سرو شد در سرای مر او را دل مهربانان چمن
1 آمد ای شاه دوش ناگاهان فیلسوفی به نزد من مهمان
2 پاک چون رای تو ز دوده سخن تیز چون تیغ تو گشاده زبان
3 گفت با من زهر دری و شنید از کم و بیش آشکار و نهان
4 از علوم کلام وز تفسیر از نجوم و طبایع حیوان
1 توانگری و بزرگی و کام دل بجهان نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
2 یمین دولت کایام ازو شود میمون امین ملت کایمان ازو شود تابان
3 همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست چه بهره باشد بیش از عنایت یزدان
4 اگر بقول فقیهان و اهل علم روی گزیدش ایزد و با او بفضل کرد احسان
1 چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان فروختهست زمانه به دولت سلطان
2 یمین دولت و مر ملک را دلیل به یُمن امین ملت و مر خلق را ز رنج امان
3 ز جان به فکرت محکم برون کنند ثناش ز کوه، زرّ به آهن برون کند کُهکان
4 لقاش جانی کاندر خیال او خردست سخاش ابری کاندر سرشگ او طوفان
1 بخار دریا بر اورمزد و فروردین همی فرو گسلد رشته های درّ ثمین
2 ز آب پاک دهان پر ستاره دارد ابر ز باد پاک شکم پر ستاره دارد طین
3 بمشکرنگ لباس اندرون شدست هوا بلعل رنگ پرند اندرون شدست زمین
4 ........................................ که گل ستاند از گلستان مشک آگین
1 فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
2 چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
3 بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز شب سیاه بر آن روز دلفروز متن
4 نظارگان تو از دو لب و خط تو همی برند قند بخروار و مشک سوده بمن
1 گل نوشکفته است و سرو روان برآمیخته مهر او با روان
2 خرد چهر او برنگارد بدل که دل مهر او باز بندد بجان
3 اگر بنگری سوی رخسار او بروید بچشم اندرت ارغوان
4 بمن گر بانگشت اشارت کنی ز ناخنت بیرون دمد زعفران
1 همیروم بمراد و همی زیم به امان بجاه و دولت و نام خدایگان جهان
2 سر ملوک جهان میر نصر ناصر دین سپاهدار خراسان برادر سلطان
3 کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک کمینه جزوی از قدر او مه از کیوان
4 کسی که جز بتواضع بدو نگاه کند برآید از لب چشمش بجای مژه سنان
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
3 گفتم که باد سرد زیان داردت همی گفتا ز باد سرد رسد لاله را زیان
4 گفتم که گلستانت همه ساله پرگلست گفتا که گل غریب نباشد بگلستان