8 اثر از قصاید عنصری بلخی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید عنصری بلخی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار عنصری بلخی / قصاید عنصری بلخی

قصاید عنصری بلخی

1 اگر به تیر مه از جامه بیش باید تیر چرا برهنه شود بوستان چو آید تیر

2 وگر زره نبرد باد بر هوای لطیف چنین که برد زره پاره ها صغیر و کبیر

3 وگر فرو شود آهن بآب ، و طبع اینست چرا برآید جوشن همی بر وی غدیر

4 رز از فراق صبا خون گری و زرد رخیست رخان زردش برگست و خون دیده عصیر

1 بدان ماند که یزدان گرو گر جهانی نو بر آورده است دیگر

2 چو کشمر بوم او پر سرو و با حسن چو کشمیر اصل او پر نقش و با فر

3 نه نقش از بن نباشد جز بکشمیر نه سرو از بن نباشد جز بکشمر

4 بدو اندر بیابی صنع ایزد مثال آزری و نقش آزر

1 چنین نماید شمشیر خسروان آثار چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

2 بتیغ شاه نگر نامۀ گذشته مخوان که راستگوی تر از نامه تیغ او بسیار

3 چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد شود پذیرۀ دشمن بجستن پیکار

4 نه رهنمای بکار آیدش نه اختر گر نه رهنمای بکار آیدش نه اختر گر

1 چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر

2 طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر

3 از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد چو داد دل نتواند گرفت از دلبر

4 ز بهر وصلش هر حیلتی همی سازم وصال باشد با او مرا بحیله مگر

1 جمال لفظ فزای و کمال معنی گیر به رسم تهنیت عید از آفرین امیر

2 خدایگانی کز قوت خرد دل او بدست طبع نبودست هیچگونه اسیر

3 یمین دولت خوانندش ، این چگونه بود که دست و دولت هر دو بدست اوست مشیر

4 امین ملت خوانندش اینکه حافظ اوست همیشه حافظ امین به بهرچه خواهی گیر

1 به از عید نشناسم از روزگار نه از مدح خسرو به آموزگار

2 خداوند عالم کزو وقت ما همه ساله عیدست لیل ونهار

3 یمین و امین اختر یمن و امن که یمنش یمین است و امنش یسار

4 یمینی که دولت بدو کارگر امینی که ملّت بدو استوار

1 مراد عالم و شاه زمین و گنج هنر قوام ملک و نظام هدی و فخر بشر

2 یمین دولت و دولت بدو فزوده شرف امین ملت و ملت بدو گرفته خطر

3 چهار چیز بود در چهار وقت نصیب خدایگان جهانرا چو کرد رای سفر

4 چو عزم کرد : صواب و چو رای زد : توفیق چو باز گردد : فتح و چو جنگ کرد : ظفر

1 اگر چه کار خرد عبرت است سرتاسر نگر چگونه نماید همی خرد بعبر

2 ز کار خسرو مشرق خدایگان بزرگ یمین دولت و پشت هدی و روی ظفر

3 بمعدنی که همی وهم حاسبان نرسد همیرساند شاه جهان سپاه و حشر

4 ز باد و مرغ همی بگذرد چو باد و چو مرغ ز دشت بی هنجار و ز رود بی معبر

1 ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار

2 زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت شب سیاه که دید از گره زره کردار

3 ز بسکه لعب نماید ز بسکه بوی دهد گهی مشعبد خوانندش و گهی عطار

4 نگر که باد برو بر چگونه مستولبست که گاه دایره سازد ازو و گه پرگار

1 عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

2 طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر

3 چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش که برون نتواند آمد حلقه هاش از یکدیگر

4 هر که مشک نیک و دیبای نکو خواهد همی معدن هر دو منم پس گو بیا وز من ببر

آثار عنصری بلخی

8 اثر از قصاید عنصری بلخی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید عنصری بلخی شعر مورد نظر پیدا کنید.