1 ماه رخسارش همی در غالیه پنهان شود زلف مشکینش همی بر لاله شادروان شود
2 دردم آن روی است و درمانم هم از دیدار او دیده ای دردی که در وی بنگری درمان شود
3 نه شگفتست ار بگردد زلف جانان جانور گونۀ رخسارۀ جانان بدو در جان شود
4 گر بخندد یک زمان آن لب شکر گردد روان ور بجنبد یک زمان آن زلف مشک ارزان شود
1 نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر
2 چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید یکی همه زره است و دگر همه زنجیر
3 درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر یکی طویلۀ گوهر دگر بساط حریر
4 بخار تیره و از ابر دشت مینا رنگ یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر
1 منقش عالمی فردوس کردار نه فرخار و همه پر نقش فرخار
2 هواش از طلعت ماهان پر از نور زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار
3 بتانی اندر و کز خط خوبان بگرد عارض و خورشید رخسار ،
4 بدان ماند که زاغانند و دارند گل اندر چنگل و لاله بمنقار
1 چه چیزست رخساره و زلف دلبر گل مشگبوی و شب روز پرور
2 گل اندر شده زیر نور سته سنبل شب اندر شده زیر خورشید انور
3 همانا که خورشید رنگ لبش را بدزدد که بخشد بیاقوت احمر
4 رخش گلستانست و میگون لبانش بگونه به اردی بهشت و به آذر
1 غنودستند بر ماه منور خط و زلفین آن بت روی دلبر
2 یکی را سنبل نو رسته بالین یکی را لالۀ خود روی بستر
3 ز مشکین جعد زنجیرست گویی ز عنبر حلقۀ زلفین چنبر
4 یکی را نقرۀ بی بار نافه است یکی را آینۀ بی زنگ مجمر
1 پدید آرد آن سرو بیجاده بر همی گرد عنبر به بیجاده بر
2 ز روی و ز بالا و زلف و لبش خجل شد گل و سرو و مشک و شکر
3 بت و ماه را نام خوبی مده که او از بت و مه بسی خوبتر
4 گره دار زلفش حجاب سمن زره دار جعدش نقاب قمر
1 نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار
2 خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار
3 چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت باد تا بویش بخود برکرد مشک آورد بار
4 چشم من گوهر فروش و زلف او عطار شد زین کفم پر مشک ناب و زان پر از لؤلؤ کنار
1 رامش افزای باد و نیک اختر بر ملک اورمزد شهریور
2 نامور میر نصر ناصر دین بوالمظفر که عزم اوست ظفر
3 رؤیت و خلق اوست جان و خرد عزم و توفیق او قضا و قدر
4 تا نبینی و نشنوی سخنش سخت بی فایده است سمع و بصر
1 ای پری روی آدمی پیکر رنج نقاش و آفت بتگر
2 تیرگی مر خط ترا بنده است روشنایی رخ ترا چاکر
3 جادویی غمزۀ ترا تبع است نیکویی چهرۀ ترا لشکر
4 روی و مویت مرا ز ماه و ز مشک بی نیازست ار کنی باور