1 شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند
2 نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند
3 با چنین مال و بقائی و متاعی که تراست لاف قارونی و دعوی خدائی تا چند
4 تن مقیم حرم و دل به خرابات مغان کرده زنهار نهان زیر عبائی تا چند
1 دلم زین بیش غوغا بر نتابد سرم زین بیش سودا بر نتابد
2 ز شوقت بر دل دیوانهٔ ماست غمی کان سنگ خارا بر نتابد
3 غمت را گو بدار از جان ما دست که این ویرانه یغما بر نتابد
4 بیا امشب مگو فردا که اینکار دگر امروز و فردا بر نتابد
1 ز سوز عشق من جانت بسوزد همه پیدا و پنهانت بسوزد
2 ز آه سرد و سوز دل حذر کن که اینت بفسرد آنت بسوزد
3 مبر نیرنگ و دستان پیش او کو به صد نیرنگ و دستانت بسوزد
4 به دست خویشتن شمعی نیفروز که در ساعت شبستانت بسوزد
1 وداع کعبهٔ جان چون توان کرد فراقش بر دل آسان چون توان کرد
2 طبیبم میرود من درد خود را نمیدانم که درمان چون توان کرد
3 مرا عهدیست کاندر پاش میرم خلاف عهد و پیمان چون توان کرد
4 به کفر زلفش ایمان هرکه آورد دگر بارش مسلمان چون توان کرد
1 عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد صبر بیدل کرد و بیدلدار نتوانست کرد
2 جان چو با عشق آشنا شد از خرد بیگانه گشت همدمی زین بیش با اغیار نتوانست کرد
3 راستی را حق به دستش بود انکارش مکن مدعی را محرم اسرار نتوانست کرد
4 نام سرمستان عاشق پیش مستوران نگفت هیچکس منصور را بردار نتوانست کرد
1 علیالصباح که نرگس پیاله بردارد سمن به عزم صبوحی کلاله بردارد
2 چکاوک از سرمستی خروش در بندد ز شوق بلبل دلخسته ناله بردارد
3 به صد جمال درآمد عروس گل به چمن صباش دامن گلگون غلاله بردارد
4 وجوه قرض میم هست لیک میترسم که میفروشم نام از قباله بردارد
1 خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد
2 جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن زیبد آنرا که چنین شکل و شمایل دارد
3 عاشق دلشده را پند خردمند چه سود رند دیوانه کجا گوش به عاقل دارد
4 مبتلائیست که امید خلاصش نبود هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد
1 ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد
2 بنمود روی خوب و خجل کرد ماه را بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد
3 تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان سلطان نگر که مایهٔ مشتی گدا ببرد
4 جان و دلی که بود مرا چون به پیش او قدری نداشت هیچ ندانم چرا ببرد
1 پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد آن ترک مست آخر با ما چکار دارد
2 با زلف بیقرارش دل مدتی قرین شد این رسم بیقراری زو یادگار دارد
3 خرم کسی که با تو روزی به شب رساند یا چون تو نازنینی شب در کنار دارد
4 رشگ آیدم همیشه بر حال آن سگی کو بر خاک آستانت وقتی گذار دارد
1 یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد دل پر درد مرا نوبت درمان آمد
2 این چه ماهیست که کاشانهٔ ما روشن کرد وین چه شمعیست که بازم به شبستان آمد
3 بخت باز آمد و طالع در دولت بگشاد مدعی رفت و مرا کار به سامان آمد
4 می بیارید که ایام طرب روی نمود گل بریزید که آن سرو خرامان آمد