سپیدهدم به صبوحی شراب از عبید زاکانی غزل 49
1. سپیدهدم به صبوحی شراب خوش باشد
نوا و نغمهٔ چنگ و رباب خوش باشد
1. سپیدهدم به صبوحی شراب خوش باشد
نوا و نغمهٔ چنگ و رباب خوش باشد
1. جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد
بود و وجود ما را باک از عدم نباشد
1. شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند
بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند
1. دلم زین بیش غوغا بر نتابد
سرم زین بیش سودا بر نتابد
1. ز سوز عشق من جانت بسوزد
همه پیدا و پنهانت بسوزد
1. وداع کعبهٔ جان چون توان کرد
فراقش بر دل آسان چون توان کرد
1. عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد
صبر بیدل کرد و بیدلدار نتوانست کرد
1. علیالصباح که نرگس پیاله بردارد
سمن به عزم صبوحی کلاله بردارد
1. خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد
1. ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد
1. پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد
آن ترک مست آخر با ما چکار دارد
1. یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد
دل پر درد مرا نوبت درمان آمد