11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست

2 مرا از آن لب شیرین و زلف عارض تو شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست

3 دلا بکوش مگر دامنش به دست آری که وصل بی‌طلب و انتظار ممکن نیست

4 من اینکه عشق نورزم مرا به سر نرود من اینکه می نخورم در بهار ممکن نیست

1 جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست

2 دیوانه این چنین که منم در بلای عشق دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست

3 گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست آن کن که رای تست مرا اختیار نیست

4 ما را همین بسست که داریم درد عشق مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست

1 حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست وز روزگار بهره به جز از ملال نیست

2 نقش سه شش طلب مکن از کعبتین دهر کین نقش پنج روزه برون از خیال نیست

3 چون منصب بزرگی و چون جاه و ملک و مال بی وصمت تزلزل و عیب و زوال نیست

4 خوش خاطری که منصب و جاه آرزو نکرد خرم دلی که در طلب ملک و مال نیست

1 هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت یکدم خیال روی توام از نظر نرفت

2 جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت

3 هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت هم بیخبر بیامد و هم بی‌خبر برفت

4 در کوی عشق بی سر و پائی نشان نداد کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت

1 در خانه تا قرابهٔ ما پر شراب نیست ما را قرار و راحت و آرام و خواب نیست

2 در خلوتی که باده و ساقی و شاهد است حاجت به چنگ و بربط و نای و رباب نیست

3 خوش کن به باده وقت حریفان که پیش ما عمری که خوش نمیگذرد در حساب نیست

4 اینک شراب اگر هوست میکند وضو در آفتابه کن که در این خانه آب نیست

1 دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست

2 سری که نیست در او کارگاه سودائی به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست

3 ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب که پیش زنده دلان عقل در شماری نیست

4 ملامت من مسکین مکن که در ره عشق به دست عاشق بیچاره اختیاری نیست

1 بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست بیش از این قوت سرپنجهٔ هجرانم نیست

2 کرده‌ام عزم سفر بو که میسر گردد میکنم فکر و جز این چاره و درمانم نیست

3 روی در کعبهٔ جان کرده به سر می‌پویم غمی از بادیه و خار مغیلانم نیست

4 سیل گو راه در او بند به خوناب سرشک غرق طوفان شده اندیشهٔ بارانم نیست

1 سر نخوانیم که سودا زدهٔ موئی نیست آدمی نیست که مجنون پری‌روئی نیست

2 هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست

3 قبله‌ام روی بتانست و وطن کوی مغان به از این قبله‌ام و خوشتر از این کوئی نیست

4 کس مرا از دل سرگشته نشانی ندهد عجب از معتکف گوشهٔ ابروئی نیست

1 نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست نه به ز کوی مغان گوشه‌ای و جائی هست

2 دلم به میکده زان میکشد که رندان را کدورتی نه و با یکدیگر صفائی هست

3 ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم که در حوالی آن بوریا ریائی هست

4 گرت به دیر مغان ره دهند از آن مگذر قدم بنه که در آن کوچه آشنائی هست

1 دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود

2 جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود

3 میدید شمع در من و میسوخت تا به روز زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود

4 از دیده‌ام خیال تو محروم گشت باز کاطراف خانه‌اش همه دریا گرفته بود

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.