11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 مرا دلیست ره عافیت رها کرده وجود خود هدف ناوک بلا کرده

2 ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده

3 به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته به درد عشق مرا نیز مبتلی کرده

4 هر آنچه داشته از عقل و دانش و دین ز دست داده و سر در سر هوی کرده

1 خدایا تو ما را صفائی بده به ما بینوایان نوائی بده

2 در گنج رحمت به ما برگشا وزان داد هر بینوائی بده

3 همه دردناکان درمانده‌ایم حکیمی به هریک دوائی بده

4 سگ کوی رندان آزاده‌ایم در آن کوچه ما را سرائی بده

1 حال خود بس تباه می‌بینم نامهٔ دل سیاه می‌بینم

2 یوسف روح را ز شومی نفس مانده در قعر چاه می‌بینم

3 خط طومار عمر می‌خوانم همه واحسرتاه می‌بینم

4 در دل بی‌قرار می‌نگرم ناله و سوز و آه می‌بینم

1 ز من مپرس که بر من چه حال می‌گذرد چو روز وصل توام در خیال می‌گذرد

2 جهان برابر چشمم سیاه می‌گردد چو در ضمیر من آن زلف و خال می‌گذرد

3 اگر هلاک خودم آرزوست منع مکن مرا که عمر چنین در ملال می‌گذرد

4 خیال مهر تو در چشم هر سهی سرویست که در حوالیش آب زلال می‌گذرد

1 جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست

2 دیوانه این چنین که منم در بلای عشق دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست

3 گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست آن کن که رای تست مرا اختیار نیست

4 ما را همین بسست که داریم درد عشق مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست

1 مردیم و یار هیچ عنایت نمی‌کند واحسرتا که بخت عنایت نمی‌کند

2 در پیش چشم او لب او می‌کشد مرا وان شوخ‌چشم بین که حمایت نمی‌کند

3 چندان که عجز حال بر او عرضه می‌کنم در وی به هیچ نوع سرایت نمی‌کند

4 پیش کسی ز شکر و شکایت چه دم زنم کاندیشه‌ای ز شکر و شکایت نمی‌کند

1 قصهٔ درد دل و غصهٔ شب‌های دراز صورتی نیست که جایی بتوان گفتن باز

2 محرمی نیست که با او به کنار آرم روز مونسی نیست که با وی به میان آرم راز

3 در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز

4 خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز

1 کجا کسیکه مرا مژدهٔ چمانه دهد علی‌الصباح به من بادهٔ شبانه دهد

2 ز دوستان و عزیزان که باشد آنکه مرا نشان به کوی مغان و می مغانه دهد

3 خوشا کسیکه چو رندان ز خانه وقت سحر بدر گریزد و تن در شرابخانه دهد

4 غلام دولت آنم که هرچه بستاند به شمع و شاهد و چنگ و دف و چغانه دهد

1 میپزد باز سرم بیهده سودای دگر میکند خاطر شوریده تمنای دگر

2 هوس سروقدی گرد دلم میگردد که ندارد به جهان همسر و همتای دگر

3 دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور گشته رسوای جهان با دو سه شیدای دگر

4 گفت کاین شیفته را باز چه حال افتاد است نیست جز مسکنت و عجز مداوای دگر

1 ما گدایان بعد از این از کار و بار آسوده‌ایم چون به روزی قانعیم از روزگار آسوده‌ایم

2 هرکسی بر قدر همت اعتباری کرده‌اند ما توکل کرده‌ایم از اعتبار آسوده‌ایم

3 دیگران در بحر حرص ار دست و پائی میزنند ما قناعت کرده‌ایم و بر کنار آسوده‌ایم

4 در پی مستی خماری بود و ما را وین زمان ترک مستی چون گرفتیم از خمار آسوده‌ایم

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.