11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 لطف تو از حد برون حسن تو بی منتهاست نیش تو نوش روان درد تو درمان ماست

2 عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست

3 پرتو رخسار تو مایهٔ مهر منیر چهرهٔ پرچین تو جادوی معجز نماست

4 نرگس فتان تو لعبت مردم فریب غمزهٔ غماز تو جادوی معجز نماست

1 خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست

2 دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی شکسته‌ایست که در بند مومیایی نیست

3 ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد خداشناس که با خلقش آشنایی نیست

4 غلام همت درویش قانعم کاو را سر بزرگی و سودای پادشایی نیست

1 جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست

2 مدام آتش شوق تو در درون منست چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست

3 وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن طریق یاری و آئین دل ربائی نیست

4 ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست

1 دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست دیوانه را طریقهٔ عاقل پسند نیست

2 از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست

3 فرهاد را که با دل شیرین تعلقست رغبت به نوشدارو و حاجت به قند نیست

4 هرجا که آتش غم دلدار شعله زد جان برفشان به ذوق که جای سپند نیست

1 ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست پروای جان خویش و سر کاینات نیست

2 از پیش یار اگر نفسی دور می‌شوم هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست

3 در عاشقی خموشی و در هجر صابری این خود حکایتیست که در ممکنات نیست

4 رندی گزین که شیوهٔ ناموس و رنگ و بو غیر از خیال باطل و جز ترهات نیست

1 ترک سرمستم که ساغر می‌گرفت عالمی در شور و در شر می‌گرفت

2 عکس خورشید جمالش در جهان شعله می‌زد هفت کشور می‌گرفت

3 چون صبا بر چین زلفش می‌گذشت بوستان در مشک و عنبر می‌گرفت

4 هر دمی از آه دودآسای من آتشی در عود و مجمر می‌گرفت

1 رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت چه چاره سازم از این پس چو چاره‌ساز برفت

2 سوار گشته و عمدا گرفته باز به دست نموده روی به بیچارگان و باز برفت

3 به گریه چشمهٔ چشم بریخت چندان خون که کهنه خرقهٔ سالوسم از نماز برفت

4 جز از خیال قد و زلف یار و قصهٔ شوق دگر ز خاطرم اندیشهٔ دراز برفت

1 سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت

2 لطافت لب و دندان و مستی چشمش چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت

3 به لابه گفت که از حد گذشت جور رقیب به طنز گفت که بی هیچ شک ز حد بگذشت

4 بنوش بادهٔ صافی ز دست دلبر خویش که بیوفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت

1 ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت

2 ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته دلم هزار گره در سر زبان انداخت

3 دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت

4 کمان ابروی پیوسته میکشی تا گوش بدان امید که صیدی کجا توان انداخت

1 مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست

2 وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من جواب داد که خود این متاع با ما نیست

3 بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت دهان ز شرم فرو بسته‌ای همانا نیست

4 هزار بوسه ز لب وعده کرده‌ای و یکی نمیدهی و مرا زهرهٔ تقاضا نیست

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.