جفا مکن که جفا رسم دلربائی از عبید زاکانی غزل 13
1. جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
1. جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
1. دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
دیوانه را طریقهٔ عاقل پسند نیست
1. ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست
پروای جان خویش و سر کاینات نیست
1. ترک سرمستم که ساغر میگرفت
عالمی در شور و در شر میگرفت
1. رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت
چه چاره سازم از این پس چو چارهساز برفت
1. سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت
عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت
1. ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت
مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت
1. مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست
خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
1. دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست
دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست
1. جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست
1. حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست
وز روزگار بهره به جز از ملال نیست
1. هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت