11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 ز من مپرس که بر من چه حال می‌گذرد چو روز وصل توام در خیال می‌گذرد

2 جهان برابر چشمم سیاه می‌گردد چو در ضمیر من آن زلف و خال می‌گذرد

3 اگر هلاک خودم آرزوست منع مکن مرا که عمر چنین در ملال می‌گذرد

4 خیال مهر تو در چشم هر سهی سرویست که در حوالیش آب زلال می‌گذرد

1 دردا که درد ما به دوایی نمی‌رسد وین کار ما به برگ و نوایی نمی‌رسد

2 در کاروان غم چو جرس ناله می‌کنم در گوش ما چو بانگ‌درایی نمی‌رسد

3 راهی که می‌رویم به پایان نمی‌بریم جهدی که می‌کنیم به جایی نمی‌رسد

4 این پای خسته جز ره حرمان نمی‌رود وین دست بسته جز به دعایی نمی‌رسد

1 نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد غریب را وطن خویش میبرد از یاد

2 زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد

3 بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد

4 بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد

1 دلم ز عشق تبرا نمی‌تواند کرد صبوری از رخ زیبا نمی‌تواند کرد

2 غم از درون دل من برون نمی‌آید که ترک مسکن و ماوی نمی‌تواند کرد

3 بروی خوب مرا دیده روشنست ولی به هیچ وجه مهیا نمی‌تواند کرد

4 برفت دوش خیالش ز چشم من چه کند مقام بر لب دریا نمی‌تواند کرد

1 ساقیا باز خرابیم بده جامی چند پخته‌ای چند فرو ریز به ما خامی چند

2 صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند

3 باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد مطربی چند و گلی چند و گل اندامی چند

4 چشم و لب پیش من آور چو رسد باده به من تا بود نقل مرا شکر و بادامی چند

1 ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد دروغ گفت چه باشد چرا نشاید کرد

2 غلام لعل لب تست جان شیرینم چنین حکایت شیرین کجا نشاید کرد

3 به بوسه قصد لبت کردم از میان چشمت به غمزه گفت نشاید هلا نشاید کرد

4 میان موی و میان تو نکته باریکست در آن میان سخن از لب رها نشاید کرد

1 نقش روی توام از پیش نظر می‌نرود خاطر از کوی توام جای دگر می‌نرود

2 تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز بر زبانم سخن شهد و شکر می‌نرود

3 عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا هرگزم دل به گل و سنبل تر می‌نرود

4 مستی و عاشقی از عیب بود گو میباش «در من این عیب قدیم است و بدر می‌نرود»

1 گرم عنایت او در بروی بگشاید هزار دولتم از غیب روی بنماید

2 نظر به گلشن روحانیون نیندازم سرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید

3 وگر به حال پریشان ما کند نظری ز روی لطف بر احوال ما ببخشاید

4 به پیش خاطرم ار کاینات عرضه کنند ز کبر دامن همت بدان نیالاید

1 دوش اشکم سر به جیحون می‌کشید دل بدان زلفین شبگون می‌کشید

2 ناتوان شخص ضعیفم هر زمان اشک‌ریزان ناله را چون می‌کشید

3 گاه اشکش سوی صحرا می‌دواند گاه آهش سوی گردون می‌کشید

4 ناگهان خیل خیالش بر سرم لشکر از بهر شبیخون می‌کشید

1 هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد

2 موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد

3 با او همیشه ما را جز لاله در نگیرد با ما همیشه او را جز ماجرا نباشد

4 گر حال من نپرسد عیبش مکن که هرگز سودای پادشاهی حد گدا نباشد

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.