1 منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم
2 به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید نشسته در غم و از غمگسار خود محروم
3 گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم
4 ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان مباد هیچکس از روزگار خود محروم
1 باز در میکده سر حلقهٔ رندان شدهام باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
2 نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای من سرگشته در این واقعه حیران شدهام
3 بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من مبتلای دل شوریدهٔ نالان شدهام
4 رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز از پی مصلحتی چند مسلمان شدهام
1 قصد آن زلفین سرکش کردهام خاطر از سودا مشوش کردهام
2 در ره عشقش میان جان و دل منزل اندر آب و آتش کردهام
3 از وصالش تا طمع ببریدهام با خیالش وقت خود خوش کردهام
4 از نسیم گلستان تا شمهای بوی او بشنیدهام غش کردهام
1 هرگه که شبی خود را در میکده اندازیم صد فتنه برانگیزیم صد کیسه بپردازیم
2 آن سر که بود در می وان راز که گویدنی ما مونس آن سریم ما محرم آن رازیم
3 هر نغمه که پیش آرند ما با همه در شوریم هر ساز که بنوازند ما با همه در سازیم
4 زین پیش کسی بودیم و امروز در این کشور ما جمری بغدادیم ما بکروی شیرازیم
1 از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیم بر لب رسید جان و به جانان نمیرسیم
2 گر رهروان به کعبهٔ مقصود میرسند ما جز به خارهای مغیلان نمیرسیم
3 آنانکه راه عشق سپردند پیش از این شبگیر کردهاند به ایشان نمیرسیم
4 ایشان مقیم در حرم وصل ماندهاند ما سعی میکنیم و به دربان نمیرسیم
1 ما که رندان کیسه پردازیم کشتهٔ شاهدان شیرازیم
2 یار دردی کشان شنگولیم همدم جمریان طنازیم
3 شکر ایزد که ما نه صرافیم منت حق که ما نه بزازیم
4 واله دلبر شکر دهنیم عاشق مطرب خوش آوازیم
1 ما گدایان بعد از این از کار و بار آسودهایم چون به روزی قانعیم از روزگار آسودهایم
2 هرکسی بر قدر همت اعتباری کردهاند ما توکل کردهایم از اعتبار آسودهایم
3 دیگران در بحر حرص ار دست و پائی میزنند ما قناعت کردهایم و بر کنار آسودهایم
4 در پی مستی خماری بود و ما را وین زمان ترک مستی چون گرفتیم از خمار آسودهایم
1 رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
2 میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
3 گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش گاه چون غنچهٔ دلتنگ گریبان بدرم
4 من از این شهر اگر برشکنم در شکنم من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
1 بیش از این بد عهد و پیمانی مکن با سبکروحان گران جانی مکن
2 زلف کافر کیش را برهم مزن قصد بنیاد مسلمانی مکن
3 غمزه را گو خون مشتاقان مریز ملک از آن تست ویرانی مکن
4 با ضعیفان هرچه در گنجد مگو با اسیران هرچه بتوانی مکن
1 دلا باز آشفته کاری مکن چو دیوانگان بیقراری مکن
2 گرت نیست دردی، غنیمت شمار ورت هست فریاد و زاری مکن
3 چو کارت ز عشقست و بارت ز عشق شکایت ز بی کار و باری مکن
4 نگارا نگارا جدائی ز ما خدا را اگر دوست داری مکن