11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم

2 به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید نشسته در غم و از غمگسار خود محروم

3 گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم

4 ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان مباد هیچکس از روزگار خود محروم

1 باز در میکده سر حلقهٔ رندان شده‌ام باز در کوی مغان بی سر و سامان شده‌ام

2 نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای من سرگشته در این واقعه حیران شده‌ام

3 بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من مبتلای دل شوریدهٔ نالان شده‌ام

4 رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز از پی مصلحتی چند مسلمان شده‌ام

1 قصد آن زلفین سرکش کرده‌ام خاطر از سودا مشوش کرده‌ام

2 در ره عشقش میان جان و دل منزل اندر آب و آتش کرده‌ام

3 از وصالش تا طمع ببریده‌ام با خیالش وقت خود خوش کرده‌ام

4 از نسیم گلستان تا شمه‌ای بوی او بشنیده‌ام غش کرده‌ام

1 هرگه که شبی خود را در میکده اندازیم صد فتنه برانگیزیم صد کیسه بپردازیم

2 آن سر که بود در می وان راز که گویدنی ما مونس آن سریم ما محرم آن رازیم

3 هر نغمه که پیش آرند ما با همه در شوریم هر ساز که بنوازند ما با همه در سازیم

4 زین پیش کسی بودیم و امروز در این کشور ما جمری بغدادیم ما بکروی شیرازیم

1 از حد گذشت درد و به درمان نمی‌رسیم بر لب رسید جان و به جانان نمی‌رسیم

2 گر رهروان به کعبهٔ مقصود می‌رسند ما جز به خارهای مغیلان نمی‌رسیم

3 آنانکه راه عشق سپردند پیش از این شبگیر کرده‌اند به ایشان نمی‌رسیم

4 ایشان مقیم در حرم وصل مانده‌اند ما سعی می‌کنیم و به دربان نمی‌رسیم

1 ما که رندان کیسه پردازیم کشتهٔ شاهدان شیرازیم

2 یار دردی کشان شنگولیم همدم جمریان طنازیم

3 شکر ایزد که ما نه صرافیم منت حق که ما نه بزازیم

4 واله دلبر شکر دهنیم عاشق مطرب خوش آوازیم

1 ما گدایان بعد از این از کار و بار آسوده‌ایم چون به روزی قانعیم از روزگار آسوده‌ایم

2 هرکسی بر قدر همت اعتباری کرده‌اند ما توکل کرده‌ایم از اعتبار آسوده‌ایم

3 دیگران در بحر حرص ار دست و پائی میزنند ما قناعت کرده‌ایم و بر کنار آسوده‌ایم

4 در پی مستی خماری بود و ما را وین زمان ترک مستی چون گرفتیم از خمار آسوده‌ایم

1 رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم

2 میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم

3 گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش گاه چون غنچهٔ دلتنگ گریبان بدرم

4 من از این شهر اگر برشکنم در شکنم من از این کوی اگر برگذرم درگذرم

1 بیش از این بد عهد و پیمانی مکن با سبکروحان گران جانی مکن

2 زلف کافر کیش را برهم مزن قصد بنیاد مسلمانی مکن

3 غمزه را گو خون مشتاقان مریز ملک از آن تست ویرانی مکن

4 با ضعیفان هرچه در گنجد مگو با اسیران هرچه بتوانی مکن

1 دلا باز آشفته کاری مکن چو دیوانگان بیقراری مکن

2 گرت نیست دردی، غنیمت شمار ورت هست فریاد و زاری مکن

3 چو کارت ز عشقست و بارت ز عشق شکایت ز بی کار و باری مکن

4 نگارا نگارا جدائی ز ما خدا را اگر دوست داری مکن

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.