11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 قصهٔ درد دل و غصهٔ شب‌های دراز صورتی نیست که جایی بتوان گفتن باز

2 محرمی نیست که با او به کنار آرم روز مونسی نیست که با وی به میان آرم راز

3 در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز

4 خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز

1 بی‌یار دل شکسته و دور از دیار خویش درمانده‌ایم عاجز و حیران به کار خویش

2 از روزگار هیچ مرادی نیافتیم آزرده‌ایم لاجرم از روزگار خویش

3 نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش

4 یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش

1 در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش خوشا کسیکه کند عیش با نگاری خوش

2 کنار جوی گزین گوش سوی بلبل دار کنون که هست به هر گوشه‌ای کناری خوش

3 گرت به دست فتد دامنی که مقصود است بگیر دامن کوهی و لاله‌زاری خوش

4 بیا به وصل دمی روزگار ما خوش کن به شکر آنکه ترا هست روزگاری خوش

1 وصل جانان باشدم جان گو مباش در جهان جز فکر جانان گو مباش

2 ساکن خلوت سرای انس را گلشن و بستان و ایوان گو مباش

3 ما کجا اسباب دنیا از کجا مور را ملک سلیمان گو مباش

4 چون ز یزدان هرچه خواهی میدهد خلعت و انعام سلطان گو مباش

1 نه بر هرخان و خاقان می‌برم رشک نه بر هر میر و سلطان می‌برم رشک

2 نه دارم چشم بر گنجور و دستور نه بر گنج فراوان می‌برم رشک

3 نه می‌اندیشم از دوزخ به یک جو نه بر فردوس و رضوان می‌برم رشک

4 نه بر هر باغ و بستان می‌نهم دل نه بر هر قصر و ایوان می‌برم رشک

1 ای ترک چشم مستت بیمار خانهٔ دل زلف تو دام جانها خال تو دانهٔ دل

2 آنجا که ترک چشمت شست جفا گشاید تیر بلا نیاید جز بر نشانهٔ دل

3 خونابهٔ سرشکم ریزند مردم چشم از آستانهٔ تو تا آسمانهٔ دل

4 دل اوفتاده عاجز بر آستانهٔ تو تا عاجز اوفتادم بر آستانهٔ دل

1 گوئی آن یار که هر دو ز غمش خسته‌تریم با خبر نیست که مادر غم او بی‌خبریم

2 از خیال سر زلفش سر ما پرسود است این خیالست که ما از سر او درگذریم

3 با قد و زلف درازش نظری می‌بازیم تا نگویند که ما مردم کوته نظریم

4 دل فکنده است در این آتش سودا ما را وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم

1 حال خود بس تباه می‌بینم نامهٔ دل سیاه می‌بینم

2 یوسف روح را ز شومی نفس مانده در قعر چاه می‌بینم

3 خط طومار عمر می‌خوانم همه واحسرتاه می‌بینم

4 در دل بی‌قرار می‌نگرم ناله و سوز و آه می‌بینم

1 ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم

2 سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم

3 همت ما از سر صورت پرستی در گذشت لاجرم در ملک معنی پادشائی یافتیم

4 پرتو شمع تجلی بر دل ما شعله زد این همه نور و ضیا زان روشنائی یافتیم

1 یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم به امید کرمت روی به راه آوردیم

2 بر سر نفس بدآموز که شیطان رهست از ندامت حشر از تو به سپاه آوردیم

3 بر گنه کاری خود گرچه مقریم ولی نالهٔ زار و رخ زرد گواه آوردیم

4 گرچه ما نامه سیاهیم ببخشای که ما روسیاهیم از آن نامه سیاه آوردیم

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.