11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 در خانه تا قرابهٔ ما پر شراب نیست ما را قرار و راحت و آرام و خواب نیست

2 در خلوتی که باده و ساقی و شاهد است حاجت به چنگ و بربط و نای و رباب نیست

3 خوش کن به باده وقت حریفان که پیش ما عمری که خوش نمیگذرد در حساب نیست

4 اینک شراب اگر هوست میکند وضو در آفتابه کن که در این خانه آب نیست

1 شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند

2 نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند

3 با چنین مال و بقائی و متاعی که تراست لاف قارونی و دعوی خدائی تا چند

4 تن مقیم حرم و دل به خرابات مغان کرده زنهار نهان زیر عبائی تا چند

1 زهی لعل لبت درج لئالی مه روی ترا شب در حوالی

2 چو چشمت گشتم از بیمار شکلی چو زلفت گشتم از آشفته حالی

3 حدیث زلف خود از چشم من پرس «سل السهران عن طول اللیالی»

4 ز شوق قامتت مردم خدا را «ترحم ذلتی یا ذالمعالی»

1 نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد غریب را وطن خویش میبرد از یاد

2 زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد

3 بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد

4 بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد

1 با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز آخر نشد میانهٔ ما ماجری هنوز

2 ما خستگان در آتش شوقش بسوختیم وان شوخ دیده سیر نگشت از جفا هنوز

3 بعد از هزار درد که بر جان ما نهاد رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز

4 از کوی دوست بیخود و سرگشته میرویم دل خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز

1 عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد صبر بی‌دل کرد و بی‌دلدار نتوانست کرد

2 جان چو با عشق آشنا شد از خرد بیگانه گشت همدمی زین بیش با اغیار نتوانست کرد

3 راستی را حق به دستش بود انکارش مکن مدعی را محرم اسرار نتوانست کرد

4 نام سرمستان عاشق پیش مستوران نگفت هیچکس منصور را بردار نتوانست کرد

1 جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست

2 مدام آتش شوق تو در درون منست چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست

3 وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن طریق یاری و آئین دل ربائی نیست

4 ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست

1 سعادت روی با دین تو دارد غنیمت خانهٔ زین تو دارد

2 زهی دولت زهی طالع زهی بخت که شب پوش و عرقچین تو دارد

3 چه مقبل هندویی کان خال زیباست که مسکن لعل شیرین تو دارد

4 قبا گوئی چه نیکی کرده باشد که در بر سرو سیمین تو دارد

1 ای خط و خال خوشت مایهٔ سودای ما ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما

2 چونکه قدم مینهد شوق تو در ملک جان صبر برون میجهد از دل شیدای ما

3 چتر همایون عشق سایه چو بر ما فکند راه خرابات پرس گر طلبی جای ما

4 از رخ زیبای تو قبله‌گه عام را کعبهٔ دیگر نباد دلبر ترسای ما

1 خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست

2 دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی شکسته‌ایست که در بند مومیایی نیست

3 ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد خداشناس که با خلقش آشنایی نیست

4 غلام همت درویش قانعم کاو را سر بزرگی و سودای پادشایی نیست

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.