1 در خانه تا قرابهٔ ما پر شراب نیست ما را قرار و راحت و آرام و خواب نیست
2 در خلوتی که باده و ساقی و شاهد است حاجت به چنگ و بربط و نای و رباب نیست
3 خوش کن به باده وقت حریفان که پیش ما عمری که خوش نمیگذرد در حساب نیست
4 اینک شراب اگر هوست میکند وضو در آفتابه کن که در این خانه آب نیست
1 شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند
2 نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند
3 با چنین مال و بقائی و متاعی که تراست لاف قارونی و دعوی خدائی تا چند
4 تن مقیم حرم و دل به خرابات مغان کرده زنهار نهان زیر عبائی تا چند
1 زهی لعل لبت درج لئالی مه روی ترا شب در حوالی
2 چو چشمت گشتم از بیمار شکلی چو زلفت گشتم از آشفته حالی
3 حدیث زلف خود از چشم من پرس «سل السهران عن طول اللیالی»
4 ز شوق قامتت مردم خدا را «ترحم ذلتی یا ذالمعالی»
1 نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد غریب را وطن خویش میبرد از یاد
2 زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد
3 بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد
4 بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد
1 با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز آخر نشد میانهٔ ما ماجری هنوز
2 ما خستگان در آتش شوقش بسوختیم وان شوخ دیده سیر نگشت از جفا هنوز
3 بعد از هزار درد که بر جان ما نهاد رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز
4 از کوی دوست بیخود و سرگشته میرویم دل خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز
1 عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد صبر بیدل کرد و بیدلدار نتوانست کرد
2 جان چو با عشق آشنا شد از خرد بیگانه گشت همدمی زین بیش با اغیار نتوانست کرد
3 راستی را حق به دستش بود انکارش مکن مدعی را محرم اسرار نتوانست کرد
4 نام سرمستان عاشق پیش مستوران نگفت هیچکس منصور را بردار نتوانست کرد
1 جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
2 مدام آتش شوق تو در درون منست چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست
3 وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن طریق یاری و آئین دل ربائی نیست
4 ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست
1 سعادت روی با دین تو دارد غنیمت خانهٔ زین تو دارد
2 زهی دولت زهی طالع زهی بخت که شب پوش و عرقچین تو دارد
3 چه مقبل هندویی کان خال زیباست که مسکن لعل شیرین تو دارد
4 قبا گوئی چه نیکی کرده باشد که در بر سرو سیمین تو دارد
1 ای خط و خال خوشت مایهٔ سودای ما ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما
2 چونکه قدم مینهد شوق تو در ملک جان صبر برون میجهد از دل شیدای ما
3 چتر همایون عشق سایه چو بر ما فکند راه خرابات پرس گر طلبی جای ما
4 از رخ زیبای تو قبلهگه عام را کعبهٔ دیگر نباد دلبر ترسای ما
1 خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
2 دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی شکستهایست که در بند مومیایی نیست
3 ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد خداشناس که با خلقش آشنایی نیست
4 غلام همت درویش قانعم کاو را سر بزرگی و سودای پادشایی نیست