1 قصهٔ درد دل و غصهٔ شبهای دراز صورتی نیست که جایی بتوان گفتن باز
2 محرمی نیست که با او به کنار آرم روز مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
3 در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
4 خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز
1 بییار دل شکسته و دور از دیار خویش درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
2 از روزگار هیچ مرادی نیافتیم آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
3 نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش
4 یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق در آتشم ز دست دل بیقرار خویش
1 در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش خوشا کسیکه کند عیش با نگاری خوش
2 کنار جوی گزین گوش سوی بلبل دار کنون که هست به هر گوشهای کناری خوش
3 گرت به دست فتد دامنی که مقصود است بگیر دامن کوهی و لالهزاری خوش
4 بیا به وصل دمی روزگار ما خوش کن به شکر آنکه ترا هست روزگاری خوش
1 وصل جانان باشدم جان گو مباش در جهان جز فکر جانان گو مباش
2 ساکن خلوت سرای انس را گلشن و بستان و ایوان گو مباش
3 ما کجا اسباب دنیا از کجا مور را ملک سلیمان گو مباش
4 چون ز یزدان هرچه خواهی میدهد خلعت و انعام سلطان گو مباش
1 نه بر هرخان و خاقان میبرم رشک نه بر هر میر و سلطان میبرم رشک
2 نه دارم چشم بر گنجور و دستور نه بر گنج فراوان میبرم رشک
3 نه میاندیشم از دوزخ به یک جو نه بر فردوس و رضوان میبرم رشک
4 نه بر هر باغ و بستان مینهم دل نه بر هر قصر و ایوان میبرم رشک
1 ای ترک چشم مستت بیمار خانهٔ دل زلف تو دام جانها خال تو دانهٔ دل
2 آنجا که ترک چشمت شست جفا گشاید تیر بلا نیاید جز بر نشانهٔ دل
3 خونابهٔ سرشکم ریزند مردم چشم از آستانهٔ تو تا آسمانهٔ دل
4 دل اوفتاده عاجز بر آستانهٔ تو تا عاجز اوفتادم بر آستانهٔ دل
1 گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریم با خبر نیست که مادر غم او بیخبریم
2 از خیال سر زلفش سر ما پرسود است این خیالست که ما از سر او درگذریم
3 با قد و زلف درازش نظری میبازیم تا نگویند که ما مردم کوته نظریم
4 دل فکنده است در این آتش سودا ما را وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم
1 حال خود بس تباه میبینم نامهٔ دل سیاه میبینم
2 یوسف روح را ز شومی نفس مانده در قعر چاه میبینم
3 خط طومار عمر میخوانم همه واحسرتاه میبینم
4 در دل بیقرار مینگرم ناله و سوز و آه میبینم
1 ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم
2 سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم
3 همت ما از سر صورت پرستی در گذشت لاجرم در ملک معنی پادشائی یافتیم
4 پرتو شمع تجلی بر دل ما شعله زد این همه نور و ضیا زان روشنائی یافتیم
1 یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم به امید کرمت روی به راه آوردیم
2 بر سر نفس بدآموز که شیطان رهست از ندامت حشر از تو به سپاه آوردیم
3 بر گنه کاری خود گرچه مقریم ولی نالهٔ زار و رخ زرد گواه آوردیم
4 گرچه ما نامه سیاهیم ببخشای که ما روسیاهیم از آن نامه سیاه آوردیم