11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 باز ترک عهد و پیمان کرده بود کشتن ما بر دل آسان کرده بود

2 دشمنانم بد همی گفتند و او گوش با گفتار ایشان کرده بود

3 زلف مشکینش پریشان گشته بود بس که خاطرها پریشان کرده بود

4 تا شنیدم آتشی در من فتاد آنکه بی ما عزم بستان کرده بود

1 از دم جان‌بخش نی دل را صفایی می‌رسد روح را از نالهٔ او مرحبایی می‌رسد

2 گوییا دارد ز انعامش مسیحا بهره‌ای کز دم او دردمندان را دوایی می‌رسد

3 یا مگر داود مهمان می‌کند ارواح را کز زبان او به هر گوشی صلایی می‌رسد

4 آتشی در سینه دارد نی چو بادش می‌دمد شعلهٔ او بر در هر آشنایی می‌رسد

1 دل همان به که گرفتار هوائی باشد سر همان به که نثار کف پائی باشد

2 هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال درد سهلست اگر امید دوائی باشد

3 دامن یار به دست آر و ره میکده گیر نشناس اینکه به از میکده جائی باشد

4 هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن بوریائی که در او بوی ریائی باشد

1 دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می‌کرد دلم آتشکده و دیده چو دریا می‌کرد

2 نقش رخسار تو پیرامن چشمم می‌گشت صبر و هوش من دل‌سوخته یغما می‌کرد

3 شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می‌سوخت دود سودای توام قصد سویدا می‌کرد

4 نه کسی حال من سوخته دل می‌پرسید نه کسی درد من خسته مداوا می‌کرد

1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود

2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود

3 دیده‌ام دریای خونست و من اندر حیرتم تا خیالش چون گذر بر راه دریا کرده بود

4 گر چه میزد یار ما لاف وفاداری دل عاقبت بشکست پیمانی که با ما کرده بود

1 جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد تزویر و زرق و سالوس آیین ما نباشد

2 در هیچ ملک با ما کس دوستی نورزد در هیچ شهر ما را کس آشنا نباشد

3 گر نام ما ندانند بگذار تا ندانند ور هیچمان نباشد بگذار تا نباشد

4 شوریدگان ما را در بند زر نبینی دیوانگان ما را باغ و سرا نباشد

1 میپزد باز سرم بیهده سودای دگر میکند خاطر شوریده تمنای دگر

2 هوس سروقدی گرد دلم میگردد که ندارد به جهان همسر و همتای دگر

3 دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور گشته رسوای جهان با دو سه شیدای دگر

4 گفت کاین شیفته را باز چه حال افتاد است نیست جز مسکنت و عجز مداوای دگر

1 مرا دلیست گرفتار خطهٔ شیراز ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز

2 خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز

3 گهی به کوی خرابات با مغان همدم گهی معاشر و گه رند و گاه شاهدباز

4 همیشه بر در میخانه میکند مسکن مدام بر سر میخانه میکند پرواز

1 چمن دل بردن آیین میکند باز جهان را لاله رنگین میکند باز

2 نسیم خوش نفس با غنچه هر دم حدیث نافهٔ چین میکند باز

3 شکوفه هر زری کاورد بر دست نثار پای نسرین میکند باز

4 گشاده چشم خواب آلود نرگس تماشای ریاحین میکند باز

1 با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز آخر نشد میانهٔ ما ماجری هنوز

2 ما خستگان در آتش شوقش بسوختیم وان شوخ دیده سیر نگشت از جفا هنوز

3 بعد از هزار درد که بر جان ما نهاد رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز

4 از کوی دوست بیخود و سرگشته میرویم دل خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.