1 باز ترک عهد و پیمان کرده بود کشتن ما بر دل آسان کرده بود
2 دشمنانم بد همی گفتند و او گوش با گفتار ایشان کرده بود
3 زلف مشکینش پریشان گشته بود بس که خاطرها پریشان کرده بود
4 تا شنیدم آتشی در من فتاد آنکه بی ما عزم بستان کرده بود
1 از دم جانبخش نی دل را صفایی میرسد روح را از نالهٔ او مرحبایی میرسد
2 گوییا دارد ز انعامش مسیحا بهرهای کز دم او دردمندان را دوایی میرسد
3 یا مگر داود مهمان میکند ارواح را کز زبان او به هر گوشی صلایی میرسد
4 آتشی در سینه دارد نی چو بادش میدمد شعلهٔ او بر در هر آشنایی میرسد
1 دل همان به که گرفتار هوائی باشد سر همان به که نثار کف پائی باشد
2 هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال درد سهلست اگر امید دوائی باشد
3 دامن یار به دست آر و ره میکده گیر نشناس اینکه به از میکده جائی باشد
4 هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن بوریائی که در او بوی ریائی باشد
1 دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
2 نقش رخسار تو پیرامن چشمم میگشت صبر و هوش من دلسوخته یغما میکرد
3 شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم میسوخت دود سودای توام قصد سویدا میکرد
4 نه کسی حال من سوخته دل میپرسید نه کسی درد من خسته مداوا میکرد
1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود
2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
3 دیدهام دریای خونست و من اندر حیرتم تا خیالش چون گذر بر راه دریا کرده بود
4 گر چه میزد یار ما لاف وفاداری دل عاقبت بشکست پیمانی که با ما کرده بود
1 جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد تزویر و زرق و سالوس آیین ما نباشد
2 در هیچ ملک با ما کس دوستی نورزد در هیچ شهر ما را کس آشنا نباشد
3 گر نام ما ندانند بگذار تا ندانند ور هیچمان نباشد بگذار تا نباشد
4 شوریدگان ما را در بند زر نبینی دیوانگان ما را باغ و سرا نباشد
1 میپزد باز سرم بیهده سودای دگر میکند خاطر شوریده تمنای دگر
2 هوس سروقدی گرد دلم میگردد که ندارد به جهان همسر و همتای دگر
3 دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور گشته رسوای جهان با دو سه شیدای دگر
4 گفت کاین شیفته را باز چه حال افتاد است نیست جز مسکنت و عجز مداوای دگر
1 مرا دلیست گرفتار خطهٔ شیراز ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز
2 خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز
3 گهی به کوی خرابات با مغان همدم گهی معاشر و گه رند و گاه شاهدباز
4 همیشه بر در میخانه میکند مسکن مدام بر سر میخانه میکند پرواز
1 چمن دل بردن آیین میکند باز جهان را لاله رنگین میکند باز
2 نسیم خوش نفس با غنچه هر دم حدیث نافهٔ چین میکند باز
3 شکوفه هر زری کاورد بر دست نثار پای نسرین میکند باز
4 گشاده چشم خواب آلود نرگس تماشای ریاحین میکند باز
1 با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز آخر نشد میانهٔ ما ماجری هنوز
2 ما خستگان در آتش شوقش بسوختیم وان شوخ دیده سیر نگشت از جفا هنوز
3 بعد از هزار درد که بر جان ما نهاد رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز
4 از کوی دوست بیخود و سرگشته میرویم دل خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز