1 شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
2 غم همنشین من شد و من همنشین غم تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
3 زینسان که آتش دل من شعله میزند تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا
4 ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا
1 لعل نوشینش چو خندان میشود در جهان شکر فراوان میشود
2 قد او هرگه که جولان میکند گوییا سرو خرامان میشود
3 پرتو رویش چو میتابد ز دور آفتاب از شرم پنهان میشود
4 قصهٔ زلفش نمیگویم به کس زآنکه خاطرها پریشان میشود
1 بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
2 غلام هندوی خالش شدم ندانستم کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
3 دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
4 هزار بار فتادم به دام دیده و دل هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
1 پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد آن ترک مست آخر با ما چکار دارد
2 با زلف بیقرارش دل مدتی قرین شد این رسم بیقراری زو یادگار دارد
3 خرم کسی که با تو روزی به شب رساند یا چون تو نازنینی شب در کنار دارد
4 رشگ آیدم همیشه بر حال آن سگی کو بر خاک آستانت وقتی گذار دارد
1 ساقیا باز خرابیم بده جامی چند پختهای چند فرو ریز به ما خامی چند
2 صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند
3 باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد مطربی چند و گلی چند و گل اندامی چند
4 چشم و لب پیش من آور چو رسد باده به من تا بود نقل مرا شکر و بادامی چند
1 خوش بود گر تو یار ما باشی مونس روزگار ما باشی
2 روزکی همنشین ما گردی شبکی در کنار ما باشی
3 ما همه بندگان حلقه بگوش تو خداوندگار ما باشی
4 همچو سگ میدویم در پی تو بو که ناگه شکار ما باشی
1 منگر به حدیث خرقهپوشان آن سختدلان سستکوشان
2 آویخته سبحهشان به گردن همچون جرس از درازگوشان
3 از دور چو کشتگان ببینی از راه بگرد و رو بپوشان
4 از بند ریا و زرق برخیز با سادهنشین و بادهنوشان
1 دل همان به که گرفتار هوائی باشد سر همان به که نثار کف پائی باشد
2 هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال درد سهلست اگر امید دوائی باشد
3 دامن یار به دست آر و ره میکده گیر نشناس اینکه به از میکده جائی باشد
4 هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن بوریائی که در او بوی ریائی باشد
1 دوش اشکم سر به جیحون میکشید دل بدان زلفین شبگون میکشید
2 ناتوان شخص ضعیفم هر زمان اشکریزان ناله را چون میکشید
3 گاه اشکش سوی صحرا میدواند گاه آهش سوی گردون میکشید
4 ناگهان خیل خیالش بر سرم لشکر از بهر شبیخون میکشید
1 مبارکست نظر بر تو بامداد پگاه چه نیکبخت کسی کش به روی تست نگاه
2 زهی طراوت رخ چشم بد ز روی تو دور زهی حلاوت لب لااله الالله
3 خطاب سرو به قد تو : خادم و عبید حدیث گل بر روی تو : عبده و فداه
4 به زلف پرشکنت رشتهٔ امید دراز ز سرو ناز قدت دست آرزو کوتاه