1 کفر از سر زلفین تو در عین حق است گل از رخ زیبای تو اول ورق است
2 از مشک جفا لاف مزن گر بینی کز بوی عرقچین تو چین در عرق است
1 بیداد ز عقل و خرد و هوش و دل است فریاد ز باد و آتش و آب و گل است
2 گر می خورد و عقل و دل و خوش برد گر می بیند کو بتر از من بحل است
1 تشنیع که می زنند بر من چهار است بار دل اهل دل هم از نااهل است
2 چون بوته ز کارگاه برون آرند روشن بنماید محک زر سهل است
1 خودین چه کند چون نظرش کوتاه است او حب و غریب و بر صراطش راه است
2 سر رشته مده ز دست تا گم نشوی با حبل متین باش که ره بر چاه است
1 در هر دوری عاشق و معشوقی هست گویم حکم برفتست ز مبدای الست
2 از لیلی و مجنون و ز شیرین فرهاد این رمز بس، ار فهم کنی نکته ی هست
1 گوید به من که چونی و حالت چیست از مرگ بتر که بی تو می باید زیست
2 در شهر کسی دیگر نمی دانم کیست کو محنت من شنید بر من نگریست
1 بس خلق که بر آمده (و) رفته گریست نا رفته در این گنبد درد آماده کیست
2 مستغرق این جهان فانی نشوی گر بشناسی کامدن و رفتن چیست
1 من مستم و مستی من از بی خبریست ای بی خبران آنک خبر دارد کیست؟
2 فی الجمله میان مستی و هوشیاری چیزیست که آن بگویم از دانی چیست
1 دیر آمد و زود برفت و ما را بگذاشت آری سر ما مگر ازین بیش نذاشت
2 یار از بر ما رفت و کم انگاشت مرا زین به نظری کند دلم می پنداشت
1 جل صبح خمیر خاک آدم که سرشت زان قوم نیم که ترسم از دوزخ زشت
2 بیهوده چه غم خورم که معلومم نیست تا بر سر من در ازل ایزد چه نوشت