میترسم از آن از حکیم نزاری قهستانی رباعی 97
1. میترسم از آن خط که جهان در تو کشد
تیر فلک از حد کمان در تو کشد
...
1. میترسم از آن خط که جهان در تو کشد
تیر فلک از حد کمان در تو کشد
...
1. ای دل سر و کارت ار چه بیسامان شد
با یار ز انصاف برون نتوان شد
...
1. این ره روشن مرا ز انفاس تو شد
وین بیخبری در سرم از کاس تو شد
...
1. می ده که ز جانم رمقی بیش نماند
صبرم ز دل مصلحت اندیش نماند
...
1. آن به که ز روزگار نیکی ماند
کز بد همه زشت و مرده ریگی ماند
...
1. دروازهی روزگار اگر بربندند
و اجزای زمین به آسمان بربندند
...
1. در حلقه عشق هر که را جا کردند
دل فارغش از معاد و مبدا کردند
...
1. ای یار به تو گر دگری بفرستند
در هستی خویشت اثری بفرستند
...
1. مهر و مه اگر مهر نگینت بوسند
هر جا که قدم نهی زمینت بوسند
...
1. این دم همه کس را نبود تا که زند
در عشق منادی تولا که زند؟
...
1. آنها که همیشه در قیامت باشند
پیوسته کشندهی غرامت باشند
...
1. با ما نه کند مگر از آنها که کند
گر چه نبود عجب چنان ها که کند
...