1 زان طایفه نیستم که نازم به بهشت بازش که برون کرد و که بردش به بهشت
2 گوساله سامری سخن گوی که کرد موسی ز که خشم کرد و نعبان به که هشت
1 ای مطلع آفتاب رخشان، رایت نه طیره ی طلعت جهان آرایت
2 چون دامنت آفتاب خواهد هر دم کز روی تفاخر اوفتد در پایت
1 ایزد به تو زینت جهانبانی داد گوش شنوایی و زباندانی داد
2 امروز بده داد و بترس از داور زان روز براندیش که نتوانی داد
1 هر دم زدنی فلک دگرگون گردد هر دون سخی ای و هر سخی دون گردد
2 زاندیشه آنک تا دگر چون گردد دل در بر زیرکان همی خون گردد
1 هر لحظه دمم غمت فرو میبندد در آمد و شد گره برو میبندد
2 دشوار اگر می رود و می آید ز آنست که درد دل درو می بندد
1 هر کز تو برید، کی کجا پیوندد؟ بیگانه به آشنا کجا پیوندد؟
2 تن حاصل جانست و از تن برود شک نیست که جان به جان ما بپیوندد
1 ما را غم تو زیر و زبر می دارد هر روز ز هر روز بتر می دارد
2 صبرم که رسیدست به طاقت کارش از دست غم تو پای بر می دارد
1 ای شمس سرت میل به پستی دارد چشمت هوس خاک پرستی دارد
2 باران صبوحی به سرت آمدهاند برخیز، اگر هوایِ مستی دارد
1 جانست شراب ترک جان نتوان کرد زو گر چه گرانست کران نتوان کرد
2 هر رنج که از شراب ظاهر گردد الا به شراب دفع آن نتوان کرد
1 گر عزم شرایع و سن خواهم کرد ور قصد چمانه و چمن خواهم کرد
2 در مملکت وجود چه بیش و چه کم از طاعت و معصیت که من خواهم کرد