1 پای مسیحا که جهان مینبشت بر سر بازارچهای میگذشت
2 گرگ سگی بر گذر افتاده دید یوسفش از چه بدر افتاده دید
3 بر سر آن جیفه گروهی نظار بر صفت کرکس مردار خوار
4 گفت یکی وحشت این در دماغ تیرگی آرد چو نفس در چراغ
1 مسجدیئی بسته آفات شد معتکف کوی خرابات شد
2 می به دهن برد و چو می میگریست کای من بیچاره مرا چاره چیست
3 مرغ هوا در دلم آرام گرد دانه تسبیح مرا دام کرد
4 کعبه مرا رهزن اوقات بود خانه اصلیم خرابات بود
1 روز خوش عمر به شبخوش رسید خاک به باد، آب به آتش رسید
2 صبح برآمد چه شوی مستِ خواب کز سر دیوار گذشت آفتاب
3 بگذر از این پی که جهانگیریست حکم جوانی مکن این پیریست
4 خشک شد آن دل که زغم ریش بود کان نمکش نیست کزین پیش بود
1 عمر بر آن فرش ازل بافته آنچه شده باز بدل یافته
2 گوش در آن نامه تحیت رسان دیده در آن سجده تحیات خوان
3 تنگ دل از خنده ترکان شکر سرمه بر از چشم غزالان نظر
4 تُرک قصب پوش من آنجا چو ماه کرده دلم را چو قصب رخنه گاه
1 ای فلک آهستهتر این دور چند وی ز می آسودهتر اینجور چند
2 از پس هر شامگهی چاشتیست آخر برداشت فرو داشتیست
3 در طبقات زمی افکنده بیم زلزله الساعه شئی عظیم
4 شیفتن خاک سیاست نمود حلقه زنجیر فلک را بسود
1 اول کاین عشق پرستی نبود در عدم آوازه هستی نبود
2 مقبلی از کتم عدم ساز کرد سوی وجود آمد و در باز کرد
3 بازپسین طفل پری زادگان پیشترین بشری زادگان
4 آن به خلافت علم آراسته چون علم افتاده و برخاسته
1 صید گری بود عجب تیز بین بادیه پیمای و مراحل گزین
2 شیر سگی داشت که چون پو گرفت سایه خورشید بر آهو گرفت
3 سهم زده کرگدن از گردنش گور ز دندان گوزن افکنش
4 در سفرش مونس و یار آمده چند شبانروز به کار آمده
1 چون سپر انداختن آفتاب گشت زمین را سپر افکن بر آب
2 گشت جهان از نفسش تنگتر وز سپر او سپرک رنگتر
3 با سپر افکندن او لشگرش تیغ کشیدند به قصد سرش
4 گاو که خرمهره بدو در کشند چونکه بیفتد همه خنجر کشند
1 صبحدمی با دو سه اهل درون رفت فریدون به تماشا برون
2 چون به شکار آمد در مرغزار آهوکی دید فریدون شکار
3 گردن و گوشی ز خصومت بری چشم و سرینی به شفاعت گری
4 گفتی از آنجا که نظر جسته بود از نظر شاه برون رسته بود
1 ای سپهر افکنده ز مردانگی غول تو بیغولهٔ بیگانگی
2 غره به ملکی که وفائیش نیست زنده به عمری که بقائیش نیست
3 پی سپر جرعه میخوارگان دستخوش بازی سیارگان
4 مصحف و شمشیر بینداخته جام و صراحی عوضش ساخته