1 لعبت بازی پس این پرده هست گرنه بر او این همه لعبت که بست
2 دیده دل محرم این پرده ساز تا چه برون آید از این پرده راز
3 در پس این پرده زنگار گون عاریتانند ز غایت برون
4 گوهر چشم از ادب افروخته بر کمر خدمت دل دوخته
1 صید گری بود عجب تیز بین بادیه پیمای و مراحل گزین
2 شیر سگی داشت که چون پو گرفت سایه خورشید بر آهو گرفت
3 سهم زده کرگدن از گردنش گور ز دندان گوزن افکنش
4 در سفرش مونس و یار آمده چند شبانروز به کار آمده
1 ای به زمین بر چو فلک نازنین ناز کِشَت هم فلک و هم زمین
2 کار تو زآنجا که خبر داشتی برتر از آن شد که تو پنداشتی
3 اول از آن دایه که پروردهای شیر نخوردی که شکر خوردهای
4 نیکوئیَت باید کافزون بود نیکوئی افزونتر ازین چون بود
1 صبحدمی با دو سه اهل درون رفت فریدون به تماشا برون
2 چون به شکار آمد در مرغزار آهوکی دید فریدون شکار
3 گردن و گوشی ز خصومت بری چشم و سرینی به شفاعت گری
4 گفتی از آنجا که نظر جسته بود از نظر شاه برون رسته بود
1 پیشتر از پیشتران وجود کآب نخوردند ز دریای جود
2 در کف این ملک یساری نبود در ره این خاک غباری نبود
3 وعده تاریخ به سر نامده لعبتی از پرده به در نامده
4 روز و شب آویزش پستی نداشت جان و تن آمیزش هستی نداشت
1 میوه فروشی که یمن جاش بود روبهکی خازن کالاش بود
2 چشم ادب بر سر ره داشتی کلبه بقال نگه داشتی
3 کیسهبری چند شگرفی نمود هیچ شگرفیش نمیکرد سود
4 دیده به هم زد چو شتابش گرفت خفت و به خفتن رگ خوابش گرفت
1 ای ز شب وصل گرانمایهتر وز علم صبح سبک سایهتر
2 سایه صفت چند نشینی به غم؟ خیز که بر پای نکوتر علم
3 چون ملکان عزم شد آمد کنند نَقلِ بُنِه پیشتر از خود کنند
4 گر ملکی عزم ره آغاز کن زین به نوا تر سفری ساز کن
1 مسجدیئی بسته آفات شد معتکف کوی خرابات شد
2 می به دهن برد و چو می میگریست کای من بیچاره مرا چاره چیست
3 مرغ هوا در دلم آرام گرد دانه تسبیح مرا دام کرد
4 کعبه مرا رهزن اوقات بود خانه اصلیم خرابات بود
1 ای فلک آهستهتر این دور چند وی ز می آسودهتر اینجور چند
2 از پس هر شامگهی چاشتیست آخر برداشت فرو داشتیست
3 در طبقات زمی افکنده بیم زلزله الساعه شئی عظیم
4 شیفتن خاک سیاست نمود حلقه زنجیر فلک را بسود
1 پای مسیحا که جهان مینبشت بر سر بازارچهای میگذشت
2 گرگ سگی بر گذر افتاده دید یوسفش از چه بدر افتاده دید
3 بر سر آن جیفه گروهی نظار بر صفت کرکس مردار خوار
4 گفت یکی وحشت این در دماغ تیرگی آرد چو نفس در چراغ