1 خیز و بساط فلکی درنورد زانکه وفا نیست درین تخته نرد
2 نقش مراد از در وصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی
3 پای درین بحر نهادن که چه بار دین موج گشادن که چه
4 باز به بط گفت که صحرا خوش است گفت شبت خوش که مرا جا خوش است
1 کودکی از جملهٔ آزادگان رفت برون با دو سه همزادگان
2 پایش ازان پویه درآمد ز دست مهر دل و مهره پشتش شکست
3 شد نفس آن دو سه همسال او تنگتر از حادثه حال او
4 آنکه ورا دوست ترین بود گفت در بُنِ چاهیش بباید نهفت
1 پای مسیحا که جهان مینبشت بر سر بازارچهای میگذشت
2 گرگ سگی بر گذر افتاده دید یوسفش از چه بدر افتاده دید
3 بر سر آن جیفه گروهی نظار بر صفت کرکس مردار خوار
4 گفت یکی وحشت این در دماغ تیرگی آرد چو نفس در چراغ
1 پادشهی بود رعیت شکن وز سر حجت شده حجاج فن
2 هرچه به تاریک شب از صبح زاد بر در او درج شدی بامداد
3 رفت یکی پیش ملک صبحگاه راز گشایندهتر از صبح و ماه
4 از قمر اندوخته شب بازی ای وز سحر آموخته غمازی ای
1 ای شده خشنود به یکبارگی چون خر و گاوی به علفخوارگی
2 فارغ ازین مرکز خورشید گَرد غافل از این دایره لاجورد
3 از پی صاحب خبرانست کار بیخبران را چه غم از روزگار
4 بر سر کار آی چرا خفتهای کار چنان کن که پذیرفتهای
1 مؤبدی از کشور هندوستان رهگذری کرد سوی بوستان
2 مرحلهای دید مُنَقَّش رباط مملکتی یافت مُزَوَّر بساط
3 غنچه به خون بسته چو گردون کمر لاله کم عمر ز خود بیخبر
4 از چمن انگیخته گل رنگ رنگ وز شکر آمیخته می تنگ تنگ
1 خاصگیی محرم جمشید بود خاصتر از ماه به خورشید بود
2 کار جوانمرد بدان درکشید کز همه عالم ملکش برکشید
3 چون به وثوق از دگران گوی برد شاه خزینه به درونش سپرد
4 با همه نزدیکی شاه آن جوان دورتری جست چو تیر از کمان
1 دور خلافت چو به هارون رسید رایت عباس به گردون رسید
2 نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد
3 موی تراشی که سرش میسترد موی به مویش به غمی میسپرد
4 کای شده آگاه ز استادیم خاص کن امروز به دامادیم
1 کعبه روی عزم ره آغاز کرد قاعده کعبه روان ساز کرد
2 زآنچه فزون از غرض کار داشت مبلغ یک بدره دینار داشت
3 گفت فلان صوفی آزاد مرد کاستن از عالم کوتاه گرد
4 در دلم آید که دیانت در اوست در کس اگر نیست امانت در اوست
1 رهروی از جمله پیران کار میشد و با پیر مریدی هزار
2 پیر در آن بادیه یک باد پاک داد بضاعت به امینان خاک
3 هر یک از آن آستنی برفشاند تا همه رفتند و یکی شخص ماند
4 پیر بدو گفت چه افتاد رای کان همه رفتند و تو ماندی بجای