بیا ساقی آن میکه جان پرور از نظامی گنجوی خمسه 33
1. بیا ساقی آن میکه جان پرور است
چو آب روان تشنه را درخور است
...
1. بیا ساقی آن میکه جان پرور است
چو آب روان تشنه را درخور است
...
1. بیا ساقی از باده جامی بیار
ز بیجاده گون گل پیامی بیار
...
1. بیا ساقی آن شیر شنگرف گون
که عکسش درآرد به سیماب خون
...
1. بیا ساقی آن میکه ناز آورد
جوانی دهد عمر باز آورد
...
1. بیا ساقی از میدلم تازه کن
در این ره صبوری به اندازه کن
...
1. بیا ساقی آن جام کیخسروی
که نورش دهد دیدگان را نوی
...
1. بیا ساقی آن جام زرین بیار
که ماند از فریدون و جم یادگار
...
1. بیا ساقی آن زر بگداخته
که گوگرد سرخست ازو ساخته
...
1. چنین بود در نامهٔ شاه روم
به لفظی کزو گشت خارا چو موم
...
1. بیا ساقی آن آب چون ارغوان
کزو پیر فرتوت گردد جوان
...
1. بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب
بر افشان به من تا درآیم ز خواب
...