1 بیا ساقی از من مرا دور کن جهان از میلعل پر نور کن
2 میی کو مرا ره به منزل برد همه دل برند او غم دل برد
3 جهان گر چه آرامگاهی خوشست شتابنده را نعل در آتشست
4 دو در دارد این باغ آراسته در و بند ازین هر دو برخاسته
1 بیا ساقی آن آتش توبه سوز به آتشگه مغز من برفروز
2 به مجلس فروزی دلم خوش بود که چون شمع بر فرقم آتش بود
3 خردمند را خوبی از داد اوست پناه خدا ایمن آباد اوست
4 کسی کو بدین ملک خرسند نیست به نزدیک دانا خردمند نیست
1 بیا ساقی آن آب جوی بهشت درافکن بدان جام آتش سرشت
2 از آن آب و آتش مپیچان سرم به من ده کز آن آب و آتش ترم
3 چه فرخ کسی کو بهنگام دی نهد پیش خود آتش و مرغ ومی
4 بتی نار پستان بدست آورد که در نار بستان شکست آورد
1 بیا ساقی آن میکه جان پرور است چو آب روان تشنه را درخور است
2 دراین غم که از تشنگی سوختم به من ده که میخوردن آموختم
3 خوشا ملک بردع که اقصای وی نه اردیبهشت است بی گل نه دی
4 تموزش گل کوهساری دهد زمستان نسیم بهاری دهد
1 بیا ساقی آن میکه محنت برست به چون من کسی ده که محنت خورست
2 مگر بوی راحت به جانم دهد ز محنت زمانی امانم دهد
3 مبارک بود فال فرخ زدن نه بر رخ زدن بلکه شه رخ زدن
4 بلندی نمودن در افکندگی فراهم شدن در پراکندگی
1 بیا ساقی از میدلم تازه کن در این ره صبوری به اندازه کن
2 چراغ دلم یافت بی روغنی به میده چراغ مرا روشنی
3 چو روز سپید از شب زاغ رنگ برآمد چو کافور از اقصای زنگ
4 فروزنده روزی چو فردوس پاک برآورده سرگنج قارون ز خاک
1 بیا ساقی آن میکه ناز آورد جوانی دهد عمر باز آورد
2 به من ده که این هر دو گم کردهام قناعت به خوناب خم کردهام
3 کسی کو در نیکنامی زند در این حلقه لاف غلامی زند
4 به نیکی چنان پرورد نام خویش کزو نیک یابد سرانجام خویش
1 بیا ساقی آن شیر شنگرف گون که عکسش درآرد به سیماب خون
2 به من ده که سیماب خون گشتهام به سیماب خون ناخنی رشتهام
3 برآنم من ای همت صبح خیز که موج سخن را کنم ریز ریز
4 به زرین سخن گوهر آرم به چنگ سر زیر دستان درآرم به سنگ
1 بیا ساقی آن صرف بیجاده رنگ به من ده که پایم درآمد به سنگ
2 مگر چاره سازم در این سنگریز چو بیجاده از سنگ یابم گریز
3 فلک ناقه را زان سبک رو کند که هر روز و شب بازیی نو کند
4 کند هر زمان صلح و جنگی دگر خیالی نماید به رنگی دگر
1 بیا ساقی از باده جامی بیار ز بیجاده گون گل پیامی بیار
2 رخم را بدان باده چون باده کن ز بیجاده رنگم چو بیجاده کن
3 به جشن فریدون و نوروز جم که شادی سترد از جهان نام غم
4 جهاندار بنشست بر تخت خویش نشستند شاهان سرافکنده پیش