1 بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب بر افشان به من تا درآیم ز خواب
2 گلابی که آب جگرها به دوست دوای همه درد سرها به دوست
3 رقیب منا خیز و در پیش کن تو شو نیز و اندیشهٔ خویش کن
4 ز تشویق خاطر جدا کن مرا به اندیشهٔ خود رها کن مرا
1 بیا ساقی آن بکر پوشیده روی به من ده گرش هست پروای شوی
2 کنم دست شوئی به پاک از پلید به بکر این چنین دست باید کشید
3 دگر باره بلبل به باغ آمدست پری پیش روشن چراغ آمدست
4 خیال پری پیکری میکند مرا چون خیال پری میکند
1 سپیده چو سر برزد از باختر سپاهی به خاور فرو برد سر
2 سپه را برآراست خاور خدیو در اندیشه زان مردم آهنج دیو
3 سوی میمنه رومی و بربری چو یاجوج در سد اسکندری
4 سوی میسره تنگ چشمان چین شده تنگ از انبوه ایشان زمین
1 دگر روز کاین ترک سلطان شکوه ز دریای چین کوهه برزد به کوه
2 گراینده شد هر دو لشگر به خون علم بر کشیدند چون بیستون
3 درآمد ز دریا به غریدن ابر ز هر بیشهای سر برون زد هژبر
4 نفیر نهنگان درآمد به اوج ز هر گوشه میرفت خون موج موج
1 دگر روز کاین ساقی صبح خیز زمی کرد بر خاک یاقوت ریز
2 دو لشگر چو دریای آتش دمان گشادند باز از کمینها کمان
3 دگر باره در کارزار آمدند به شیر افکنی در شکار آمدند
4 درای جگر تاب و فریاد زنگ ز سر مغز میبرد و از روی رنگ
1 بیا ساقی امشب به میکن شتاب که با درد سر واجب آمد گلاب
2 میی کاب در روی کار آورد نه آن می که در سر خمار آورد
3 جهان گرد را در جهان تاختن خوش آید سفر در سفر ساختن
4 به هر کشوری دیدن آرایشی به هر منزلی کردن آسایشی
1 بیا ساقی آن میکه جان پرورست به من ده که چون جان مرا درخورست
2 مگر نو گند عمر پژمرده را به جوش آرد این خون افسرده را
3 یکی روز خرمتر از نوبهار گزیدهترین روزی از روزگار
4 به مهمان شه بود خاقان چین دو خورشید با یکدیگر همنشین
1 بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کاری عمل یافته
2 بده تا در ایوان بارش برم چو شنگرف سوده به کارش برم
3 ببار ای جهاندیده دهقان پیر سخنهای پروردهٔ دلپذیر
4 که چون خسرو از چین درآمد به روس کجا بردش این سبز خنگ شموس
1 چنین تا یکی روز کاین چرخ پیر برآورد گوهر ز دریای قیر
2 دگر باره میدان شد آراسته ز بیغولها نعره برخاسته
3 ز لشگرگه روس بانگ جرس به عیوق بر میشد از پیش و پس
4 کشیدند صف قلب داران روس وزان قلب آراسته چون عروس
1 بیا ساقی آزاد کن گردنم سرشک قدح ریز در دامنم
2 سرشگی که از صرف پالودگی فرو شوید از دامن آلودگی
3 مکن ترکی ای ترک چینی نگار بیا ساعتی چین در ابرو میار
4 دلم را به دلداریی شاد کن ز بند غم امروزم آزاد کن