1 بیا ساقی آن می نشان ده مرا از آن داروی بیهشان ده مرا
2 بدان داروی تلخ بیهش کنم مگر خویشتن را فراموش کنم
3 نظامی بس این صاحب آوازگی کهن گشتن و همچنان تازگی
4 چو شیران سرپنجه بگشای چنگ چو روبه میارای خود را به رنگ
1 بیا ساقی از سر بنه خواب را می ناب ده عاشق ناب را
2 میی گو چو آب زلال آمده است بهر چار مذهب حلال آمده است
3 دلا تا بزرگی نیاری به دست به جای بزرگان نشاید نشست
4 بزرگیت باید در این دسترس به یاد بزرگان برآور نفس
1 خدایا جهان پادشاهی تو راست ز ما خدمت آید خدائی تو راست
2 پناه بلندی و پستی توئی همه نیستند آنچه هستی توئی
3 همه آفریدست بالا و پست توئی آفرینندهٔ هر چه هست
4 توئی برترین دانشآموز پاک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک
1 بیا ساقی از خود رهائیم ده ز رخشنده می روشنائیم ده
2 میی کو ز محنت رهائی دهد به آزردگان مومیائی دهد
3 سخن سنجی آمد ترازو به دست درست زر اندود را میشکست
4 تصرف در آن سکه بگذاشتم کزان سیم در زر خبر داشتم
1 بیا ساقی آن شربت جانفزای به من ده که دارم غمی جانگزای
2 مگر چون بدان شربت آرم نشاط غمی چند را در نوردم بساط
3 چو صبح از دم گرگ برزد زبان به خفتن درآمد سگ پاسبان
4 خروس غنوده فرو کوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال
1 شبی کاسمان مجلس افروز کرد شب از روشنی دعوی روز کرد
2 سراپرده هفت سلطان سریر برآموده گوهر به چینی حریر
3 سرسبزپوشان باغ بهشت به سرسبزی آراسته کار و کشت
4 محمد که سلطان این مهد بود ز چندین خلیفه ولیعهد بود
1 بیا ساقی آن میکه رومی وشست به من ده که طبعم چو زنگی خوشست
2 مگر با من این بی محابا پلنگ چو رومی و زنگی نباشد دو رنگ
3 فریبنده راهی شد این راه دور که بر چرخ هفتم توان دید نور
4 درین ره فرشته زره میرود که آید یکی دیو و ده میرود
1 بیا ساقی آن جام آیینه فام به من ده که بر دست به جای جام
2 چو زان جام کیخسرو آیین شوم بدان جام روشن جهان بین شوم
3 بیا تا ز بیداد شوئیم دست که بی داد نتوان ز بیداد رست
4 چه بندیم دل در جهان سال و ماه که هم دیو خانست و هم غول راه
1 بیا ساقی آن میکه فرخ پیست به من ده که داروی مردم میست
2 میی کوست حلوای هر غم کشی ندیده به جز آفتاب آتشی
3 جهان بینم از میل جوینده پر یکی سوی دریا یکی سوی در
4 نه بینم کسی را در این روزگار که میلش بود سوی آموزگار
1 بیا ساقی که لعل پالوده را بیاور بشوی این غم آلوده را
2 فروزنده لعلی که ریحان باغ ز قندیل او برفروزد چراغ
3 چو فرخ بود روزی از بامداد همه مرد را نیکی آید به یاد
4 به خوبی نهد رسم بنیادها ز دولت به نیکی کند یادها