1 غمگین از غم مباش و شاد از شادی یکسان بادت خرابی و آبادی
2 آنرا که بمهر خواجه دل در بند است فرقی نکند بندگی و آزادی
1 تا چند ز گیسوان گره بگسستن وز خشم با بروان گره بر بستن
2 با عجز خود آزموده ام خشم ترا آخر تو شوی خسته ازین دل خستن
1 ما هیچ نداریم پسند دل تو جز یک دل و آن نیز بود منزل تو
2 گر هیچ نداریم بغیر تو، خوشیم غیر از تو چه باشد که بود قابل تو
1 گر بار دگر گذر بکویت فکنم این دیده ی غمدیده برویت فکنم
2 یا دل که بجان رسیده گیرم ز تو باز یا جان بلب رسیده سویت فکنم
1 پیوند غمت تا بدل و جان بستم از دل ببریدم و زجان بگسستم
2 اندوه ترا چه شکر گویم کز وی از شادی و اندوه دو عالم رستم
1 آن دست که بود کوته از زلف تو باز بشکست و شکسته بهتر آن زلف دراز
2 در گردن من چرا بباید بستن دستی که نبود جز بدامان تو باز
1 رفتی بسر عشق تو پاینده هنوز از دست غم تو دل پراکنده هنوز
2 تو جان منی و بی تو ای جان جهان شرمم بادا که بی توام زنده هنوز
1 خواهی که کشی خنجر و زارم بکشی از کرده مرا که شرمسارم بکشی
2 سد بار فزون چو بیگناهم کشتی یکره چه شود گناهکارم بکشی
1 این غصه و غم از پی چندین طرب است وین انده و درد را نشاط از عقب است
2 آن روز چو شکر حق نکردی امروز گر ناله و فریاد بر آری عجب است
1 فارغ ز غم سود و زیانم کردی آسوده ز محنت جهانم کردی
2 ای عشق ترا چه شکر گویم که چنانک میخواستم آخر آنچنانم کردی