این جان که زتن هر دمش از نشاط اصفهانی رباعی 13
1. این جان که زتن هر دمش آزاری هست
گفتم که مگر ترا بوی کاری هست
...
1. این جان که زتن هر دمش آزاری هست
گفتم که مگر ترا بوی کاری هست
...
1. یارم که نکویی همه باطلعت اوست
زنهار مگو که طالب روی نکوست
...
1. سر نیست که خم ز بار احسان تو نیست
یا گوی صفت در خم چو گان تو نیست
...
1. گویند کرا گرفتی از عالم دوست
گویم چه که هر چه هست در عالم اوست
...
1. عمرم همه جز بکام خاطر بگذشت
یک روز مرا چو روز دیگر بگذشت
...
1. در بادیه ی عشق قدم محرم نیست
آنجا که وجود است، عدم محرم نیست
...
1. کیوانت ستاده بر در ایوان باد
بهرام فتاده بر سر میدان باد
...
1. روزم گذرد بغم که شب کی آید
شب منتظرم که روز رخ بنماید
...
1. در وادی عشق اگر طلب باید کرد
آسایش و راحت از تعب باید کرد
...
1. آنان که زجام عشق مدهوش شدند
از خاطر خویشتن فراموش شدند
...
1. از وصل اگر حکایتی باید کرد
مشکل که بما عنایتی باید کرد
...
1. در هجر تو گر دمی بکامم باشد
در وصل تو زندگی حرامم باشد
...