1 پیوند غمت تا بدل و جان بستم از دل ببریدم وز جان بگسستم
2 اندوه تو را چه شکر گویم کزوی از شادی و اندوه دو عالم رستم
1 گر تیر غم تو را نشانیم چه غم در عشق تو رسوای جهانیم چه غم
2 بدنامی و ننگ را ندانیم چه باک وزغمناکی چو شاد مانیم چه غم
1 جانی که اسیر دست هجران دارم خواهم که فدای پای جانان دارم
2 ای کاش بدا منش در آرم روزی دستی کامشب سوی گریبان دارم
1 ای خاک در دولت دارای جهان بی زحمت خاکبوس ما شاد بمان
2 تنهای قوی بینی و سر های بلند گو یک سر افکنده نباشد بمیان
1 روی تو نگاه خویش دیدن نتوان وز دیدن تو طمع بریدن نتوان
2 کی دیده ببیندت که در دیده ی من تو نوری و نور دیده دیدن نتوان
1 یارب از هر چه جز تو بیزارم کن بی مونس و بی رفیق و بی یارم کن
2 اول از خویش بی خبر ساز مرا وانگاه ز خویشتن خبردارم کن
1 بینم ز تو هر کجا نشانی تا من از من اثری دگر نماند با من
2 من با تو دمی زیست توانم حاشا باید که درین خانه تو مانی یا من
1 از آتش غم سوخت سراسر دل من یک بار تو را نسوخت دل بر دل من
2 آتش در سنگ باشد این طرفه که هست از سنگ دل تو آتش اندر دل من
1 بر چرخ هلال غره ی ماه است این یا تیغ شهنشه فلک جاه است این
2 ناگشته عیان زدیده ها گشت نهان نی نی غلطم کوکب بد خواه است این
1 تا چند ز گیسوان گره بگسستن وز خشم با بروان گره بر بستن
2 با عجز خود آزموده ام خشم ترا آخر تو شوی خسته ازین دل خستن