1 آن بخت نداریم که فرزانه شویم مقبول به کعبه یا به بتخانه شویم
2 برخیز که باز سوی میخانه شویم جامی بزنیم و مست و دیوانه شویم
1 من از کرمت بسی حکایت دارم کی از ستمت دگر شکایت دارم
2 هرگز ستمی ندیده ام از تو بلی ز اندازه فزون چشم عنایت دارم
1 در حضرت دوست خسته جانی خوشتر آسوده دلی و بیزبانی خوشتر
2 گفتم دانم که من چه حد نادانم گفتا این نیز اگر ندانی خوشتر
1 در کار جهان نیستی از هستی به بی دانشی و بیخودی و مستی به
2 جویم ز چه برتری که از بام جهان باید چو فتاد عاقبت، پستی نه
1 گر تیر غم تو را نشانیم چه غم در عشق تو رسوای جهانیم چه غم
2 بدنامی و ننگ را ندانیم چه باک وزغمناکی چو شاد مانیم چه غم
1 یارم که نکویی همه باطلعت اوست زنهار مگو که طالب روی نکوست
2 بر زشتی من عیب مکن نیک ببین شاید که مراد دوست چنین دارد دوست
1 با عهد تو چرخ را قراریست درست کاید هر سال خوش تر از سال نخست
2 یا رب هرگز دلت جز آسوده مباد کاسایش حلق در دل آسانی تست
1 ای عشق آخر سخن گذارت کردم آسوده و عاجز و نزارت کردم
2 چهل سال شنیده ام ز تو لاف و گزاف آخر دردست عقل خوارت کردم
1 در بادیه ی عشق قدم محرم نیست آنجا که وجود است، عدم محرم نیست
2 تا دوست نگردی نشوی محرم دوست درنامه ی عاشقان قلم محرم نیست
1 از آتش غم سوخت سراسر دل من یک بار تو را نسوخت دل بر دل من
2 آتش در سنگ باشد این طرفه که هست از سنگ دل تو آتش اندر دل من