1 آن بخت نداریم که فرزانه شویم مقبول به کعبه یا به بتخانه شویم
2 برخیز که باز سوی میخانه شویم جامی بزنیم و مست و دیوانه شویم
1 از میکده میآیم و چندان مستم کاگاه نیم که نیستم یا هستم
2 از خلوت عشق تو بدیوان خرد سد جای فتم اگر نگیری دستم
1 از عشق بسینه شعله ای افروزیم از اشک بدیده موجه ای اندوزیم
2 شاید که ازین گرد بطالت شوییم باشد که از آن پرده ی غفلت سوزیم
1 با خود همه عیب و با جمال تو خوشیم با خود همه نقص و با کمال تو خوشیم
2 با خود همه سر بسر ملالیم ولی با یاد تو شاد و با خیال تو خوشیم
1 ای خواجه ی جان وای خداوند دلم از یاد تو بیشتر ز رویت خجلم
2 از من بحلی هر چه کنی یا نکنی ای وای بمن اگر نسازی بحلم
1 ای عشق آخر سخن پذیرت دیدم آسوده و عاجز و فقیرت دیدم
2 چل سال همی لاف شنیدم از تو آخر در دست عقل اسیرت دیدم
1 من از کرمت بسی حکایت دارم کی از ستمت دگر شکایت دارم
2 هرگز ستمی ندیده ام از تو بلی ز اندازه فزون چشم عنایت دارم
1 ای عشق آخر سخن گذارت کردم آسوده و عاجز و نزارت کردم
2 چهل سال شنیده ام ز تو لاف و گزاف آخر دردست عقل خوارت کردم
1 از دوری تو تن نزاری دارم جانی غمگین، دل فکاری دارم
2 در رهگذرت نشسته جان بر سر دست برخیز و بیا که با تو کاری دارم
1 امشب دگر ای دوست نه تنها مستم دیوانه و مست هر چه خواهی هستم
2 چون دست نمیدهد که بوسم پایت افتاده ام از پای که گیری دستم