1 شمشیر بدست آمد سر مست زجام است بادا بحلش خون من ار باده حرام است
2 مفتون توام من نه بر آن طلعت و گیسو آنجا که بهشت است نه صبح است و نه شام است
3 وقتی ز خرابات به خلدم گذری بود کوثر نبود خوشتر از آبی که بجام است
4 شادی جهان زود مبدل بغم آید آنرا که بغم شاد شود عیش مدام است
1 پیداست سر وحدت از اعیان اماتری العکس فی المرایا والنقش فی القوی
2 شد مختلف بمخرج اگر نه چه شد که هست یک صوت و یک ترانه گهی مدح و گه هجا
3 هستی چو بحر و دل چو یکی کشتی اندار آن از نفس بادبانش و از عقل نا خدا
4 عشق است باد و هست ازو ره سوی مراد لیک از صواب گاه گراید سوی خطا
1 هر کرا دل، دلبری را منزل است آنکه بی دلبر بماند بی دل است
2 شاهد از یاران کجا گیرد کنار هر کجا شمعی میان محفل است
3 این جفا و جور مخصوص تو نیست هر که شد سیمین بدن سنگین دل است
4 خواجه پندارد که عیب عاشقان تا نگوید، کس نگوید عاقل است
1 مثال هستی با نیستی روان و تن است روان حقیقت هستی و نیستی بدن است
2 نه صرف هست هویدا نه صرف نیست پدید نمایش خوش از آمیزش دو مقترن است
3 نه هست نیست شدستی نه نیست هست شود نه حق جهان نه جهان حق نه جای این سخن است
4 مرا چه حد که بگویند آن من است و من او هر آنچه هست وی است و هر آنچه نیست من است
1 خار از آن باغ بپای دل ماست که گل و گلبن آن از گل ماست
2 چشمه ی خضر درخشید ز دور یا که تیغی بکف قاتل ماست
3 مشکلی نیست که آسان نشود مشکل اینست که خود مشکل ماست
4 آتش افروز بخارش نظریست بی سبب نیست که او مایل ماست
1 کشتن عاشق مباحستی مباح اقتلولی لیس فی قتلی جناح
2 جرح سیف ام رشیح من قدح قرح سهم ام معلی من قداح
3 لن تنالوالبر حتی تنفقوا زاهدان از روح میخواران زراح
4 انفتاح العین فی صیب السهام انشراح الصدر فی طعن الرماح
1 حل العزام خلو اذا مهجة کئیب درد حبیب را نشناسد دوا طبیب
2 رامی الهوا نصیب بنصب و قد نصاب کز حسن بانصابی و از مهر بی نصیب
3 بنهاده یار گوش بغوغای غیر و هست گوهر فشان نشاط زگفتار دلفریب
4 گل را چه شد که گوش نهد بر خروش زاغ گیرم که زاغ شرم ندارد زعندلیب
1 بهر جا بنگرم بالا و گرپست نبینم در دو عالم جز یکی هست
2 درون خانه و بیرون در اوست هم او خود حلقه بر در زد هم او بست
3 زیک شاخیم اگر شیرین اگر تلخ زیک بزمیم اگر هشیار اگر مست
4 بپایم شاخ گلبن رشته ی دام براهم موج دریا حلقه ی شست
1 دادم بغمت شادی این هر دو جهان را گر عشق نباشد که کشد بار گران را
2 در روی تو بگشود نظر آنکه فروبست از کار جهان دست و دل و چشم و زبان را
3 از دیده همی اشک فشانم که توان دید در آب روان سایه ی آن سرو روان را
4 ای باده بهاری بهاری زقدومش خبری گوی تا خاک فشانم بسر اندوه جهان را
1 دلگشا بی یار زندان بلاست هر کجا یار است آنجا دلگشاست
2 صورتی بی حاصل اندر سینه است حاصل معنی دل ما دلرباست
3 درد و درمان را بهم آمیختند درداز درمان جدا کردن خطاست
4 در دیار ما خرد را راه نیست عشق آنجا حاکم و فرمانرواست