1 حاجت بعرض حاجت و اظهار حال نیست آنجا که جود اوست مجال سؤال نیست
2 از پیشگاه عشق مثالی رسیده است جستم زعقل چاره بجز امتثال نیست
3 دل داده ایم و سر بکمندت نهاده ایم سر را مجال از تو و دل را ملال نیست
4 سرتاسر جهان همه دشمن اگر بود ما را بغیر دوست کسی در خیال نیست
1 پیوند غمت گسستنی نیست صید تو ز قید رستنی نیست
2 پیمانه شکسته ایم و خم نیز این توبه دگر شکستنی نیست
3 گردی که ز راه عقل خیزد بر دامن ما نشستنی نیست
4 عهدی که توان گسستن او را در مذهب عشق بستنی نیست
1 بعد از این فارغ ز غوغای جهان میخواهمت شاد باش ای دل کزین پس شادمان میخواهمت
2 سادهلوحی را نگر ای دوست کز تاثیر عشق خود چنانم با تو با خود آنچنان میخواهمت
3 هیچ کامی از تو چون حاصل نخواهد (بد) مرا زین سپس من هم به کام دیگران میخواهمت
4 چون به هر خشمی فزاید رحمتت با من ترا سرگران گاهی و گاهی مهربان میخواهمت
1 مثال هستی با نیستی روان و تن است روان حقیقت هستی و نیستی بدن است
2 نه صرف هست هویدا نه صرف نیست پدید نمایش خوش از آمیزش دو مقترن است
3 نه هست نیست شدستی نه نیست هست شود نه حق جهان نه جهان حق نه جای این سخن است
4 مرا چه حد که بگویند آن من است و من او هر آنچه هست وی است و هر آنچه نیست من است
1 بدردم ننگرد درمانم این است پریشان خواهدم سامانم این است
2 نه بتوانم برید از وی نه پیوست که هم جان هم بلای جانم این است
3 چه غم زین ره روم یا باز گردم که هم آغاز و هم پایانم این است
4 پناهی نیست جز قهرش ز قهرش که هم کشتی و هم توفانم این است
1 ما هم چو پرده برفکند آفتاب چیست اشکم چو در حساب بیاید سحاب چیست
2 بزم وصال و یار بمن مهربان و باز در حیرتم که در دلم این اضطراب چیست
3 کاری کنید کاین شب هجران بسر رسد اندیشه از درازی روز حساب چیست
4 از رشک غیرم از چه کشی جور یار هست ای عشق در هلاک منت این شتاب چیست
1 سلسله ای ساخته کاین جعد موست وقت دلی خوش که گرفتار اوست
2 ابرو و مژگانش چو ترکان شوخ تیغکش و تیز زن و فتنه جوست
3 دلبر بزم است و دلاویز رزم سرکش و پرخاشگر و تند خوست
4 عشق منش بر سر مهر آورد نرم کند آتش اگر سنگ و روست
1 روز آسایش و آرایش و دین و دنیاست روز افزایش و فضل و کرم و بذل و عطاست
2 هر طرف میگذری مجلس شکر است و سپاس هر کجا مینگری حلقه ی ذکر است و دعاست
3 هر کجا دل همه خرسندی و وجداست و نشاط هر کجا دیده همه روشنی و نور و ضیاست
4 من همه جرم و چه غم نوبت عفو است و گذشت من همه درد و چه غم وقت علاج است و دواست
1 من نه آن غرقه که از بحر برندش بکنار من نه آن تشنه که سیراب کنندش ز فرات
2 تشنه ی تشنگیم عشق چه هجران چه وصال دلخوش از بندگیم لابعطاء وصلات
3 منظری وجهک فی کل صباح و مسا منطقی ذکرک فی کل عشاء غدات
4 جور کن جور که بر مهر تو کردست یقین حاش لله که نشاط از تو برنجد زجفات
1 کشتن عاشق مباحستی مباح اقتلولی لیس فی قتلی جناح
2 جرح سیف ام رشیح من قدح قرح سهم ام معلی من قداح
3 لن تنالوالبر حتی تنفقوا زاهدان از روح میخواران زراح
4 انفتاح العین فی صیب السهام انشراح الصدر فی طعن الرماح