29 اثر از غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی

1 از سر کوی سلامت سفری می‌باید بر سر راه ملامت گذری می‌باید

2 عشق در دعوت ما آمده ای دل بشتاب که زخون جگرش ما حضری می‌باید

3 لوح دل سر به سر از گرد هوس گشت سیاه شست‌وشویی به خود از چشم تری می‌باید

4 ترسمت سر خجل از خاک بر آری که به حشر یادگاری به رخ از خاک دری می‌باید

1 هر چه جز ذکر تو افسانه ی لاطایل بود هر چه جز یاد تو اندیشه ی بی حاصل بود

2 بهوس بیهده دادیم دل از دست و دریغ کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود

3 از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم کانچه را میطلبم بی طلبی حاصل بود

4 ستم هجر تو را نیست علاج ارنه بوصل اثر سد ستم از نیم نگه باطل بود

1 هر نفس مجلس ما دوش معطر می‌شد تا کجا ذکری از آن زلف معنبر می‌شد

2 پرتو ماه ز روی تو حکایت می‌کرد ظلمت شب به سر زلف تو رهبر می‌شد

3 شرح الطاف تو آرایش مجلس می‌داد ذکر اوصاف تو پیرایهٔ دفتر می‌شد

4 هر نفس شوق من از یاد تو افزون می‌گشت هر زمان صبر من از روی تو کمتر می‌شد

1 شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند

2 این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند

3 گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم خنک آنان که ازین شادی و غم آزادند

4 این من غمزده ام کز قبل روضه ی توس دری از عرصه ی محشر برخم بگشادند

1 پنجه از خون دل ماست که رنگین دارد آنکه با دست بلورین دل سنگین دارد

2 سالک اندیشه نه از کفر و نه از دین دارد وادی عشق بهر گام سد آیین دارد

3 عقل با عشق به بیهوده زند لاف مصاف اسب تازی چه زیان از خر چو بین دارد

4 خواجه راهست غم دشمن و ما را غم دوست هر که بینی دل ار اندیشه ی غمگین دارد

1 دو چشم مست تو فرهنگ هوشیارانند دو بند زلف تو زنجیر رستگارانند

2 مپوش چهره که از شرم روی و جلوه ی حسن بهر طرف که خرامی نقاب دارانند

3 گدای گوشه نشینم چه لاف مهر زنم بشهر شهره زعشق تو شهریارانند

4 چگونه منع توانم ترا ز الفت غیر امید گاهی و هر سو امید وارانند

1 تن بجان زنده و جان زنده بجانان باشد جان که جانانش نباشد تن بیجان باشد

2 آنکه در صورتی اینسان که منم حیران نیست حیوانیست که در صورت انسان باشد

3 در دم از کیست مپرسید بپرسید که کیست آنکه بر گریه ی من بیند و خندان باشد

4 دل مجموع درین جمع نبینم بکسی مگر آن کس که زیاد تو پریشان باشد

1 سوی جانان جانم از تن می‌برند از قفس مرغی به گلشن می‌برند

2 با همند این خار و گل در باغ ولیک این به ایوان آن به گلخن می‌برند

3 این سیه‌زلفان چو طراران شب دل ز مردم روز روشن می‌برند

4 تاب داده زلف و خواب‌آلوده چشم خوابم از سر، تابم از تن می‌برند

1 تا به کی این صبح و این شام مکرر بگذرد حیف باشد عمر اگر زینسان سراسر بگذرد

2 ای خوشا آن صبح کز رویی منور بر دمد وان شب دلکش که با مویی معنبر بگذرد

3 ترسمت ای خفته در دامان کوهی سیل خیز خواب نگذاری ز سر تا آبت از سر بگذرد

4 کوش تا جاوید در زحمت نمانی ورنه عمر بگذرد آخر چه سود از آن که خوشتر بگذرد

1 عشق از اول رخنه در تن می‌کند خانه روشن خور ز روزن می‌کند

2 آنچنان آشفته‌ام کآشفتگی زلف دلبر وام از من می‌کند

3 تیره‌روزم لیک هرشب چرخ را آهم از یک شعله روشن می‌کند

4 تیغ عشق از مغز جان بگذشت و عقل رشته بی‌حاصل به سوزن می‌کند

آثار نشاط اصفهانی

29 اثر از غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی