1 بر آن سرم که به پیمانه دست بگشایم غبار، عقل ز رخسار عشق بزدایم
2 گهی بطره ی ساقی کهن بگیسوی چنگ گره ببندم و از کار بسته بگشایم
3 مرا نه دست ستیزی بود نه پای گریز اگر بخشم بر آیی بعجز باز آیم
4 مرا بدست خضیبت چه جای پنجه، ولی بخون خویش توانم که پنجه آلایم
1 هر چه جز ذکر تو افسانه ی لاطایل بود هر چه جز یاد تو اندیشه ی بی حاصل بود
2 بهوس بیهده دادیم دل از دست و دریغ کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
3 از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم کانچه را میطلبم بی طلبی حاصل بود
4 ستم هجر تو را نیست علاج ارنه بوصل اثر سد ستم از نیم نگه باطل بود
1 افکنده سبزه بر کنف بوستان بساط رفت آنکه دوستان نشکیبند بی نشاط
2 ساقی بجوی ساغری از باده ی کهن مطرب بگوی تازه ای از گفته ی نشاط
3 این چند روزه مهلت تن بگذرد که نیست حز افتراق حاصل اضداد از اختلاط
4 آکنده ایم گوش زبانک رحیل و خوش افکنده ایم رخت اقامت در این رباط
1 نتوان داشت نگه باز زچشم سیهش دار از چشم بد خلق خدایا نگهش
2 جای رحم است بر آن بنده ی مسکین فقیر که برانند و ندانند چه باشد گنهش
3 نگهی جانب ما دلشدگان می نکنی دل چرا امیبری از کس چو نداری نگهش
4 قاصد یارم و با تیرگی بخت نشاط حرفی از جعد خطش دارم و چشم سیهش
1 صبح باز آمد و شب گشت نهان موکب روز بسر آراست جهان
2 باز از هر طرف اصحاب بهار غارت آورد بر افواج خزان
3 موکب شاه جهان در جنبش توسن فتح و ظفر در جولان
4 ملک در ملک جهان زیر نگین جیش در جیش سپه در فرمان
1 آمد این سیل که بنیاد من از جا ببرد خانه ویران کند و رخت بصحرا ببرد
2 روزی از دشت رسد بیخبر آن ترک دلیر شهر بر هم زند و حجره بیغما ببرد
3 اثری نیست بسد نکته ی پیران طریق کودکی کوکه بیک غمزه دل از ما ببرد
4 مادر این شهر ندیدیم بغیر از تو کسی که کند جا بدلی یا دلی از جا ببرد
1 چند دارد دل از اندوه جهان نا شادم عشق کو عشق که از دل بستاند دادم
2 آخر این ابر در این دشت ببارد روزی آورد سیلی و از جا ببرد بنیادم
3 هر طرف میگذرم راه برون رفتن نیست من ندانم که در این غمکده چون افتادم
4 چون پریشان نشود جان که بزلفی بستم چه کند خون نشود دل که بلعلی دادم
1 من بدین ساعد سیمین که تو داری دانم که اگر تیغ زنی از تو حذر نتوانم
2 اگرم تلخ فرستی بحلاوت نوشم اگرم غیب نویسی بارادت خواهم
3 اگرم تاج دهی چاکر این درگاهم اگرم سر طلبی شاکر این فرمانم
4 دگر از غم نگریزم که تویی غمخوارم دگر از درد ننالم که تویی درمانم
1 همین نه بنده ی حکم و مطیع فرمانم چو سایه بر اثر آفتاب تابانم
2 چو او بکوی در آید ببام دارم جای چو او ببام کند جای من در ایوانم
3 اگر بخواند در پیشتر نیارم رفت و گر براند دوری نباشد امکانم
4 گهی زهمرهی او بکوه همسنگم گهی ز پیروی او بخاک یکسانم
1 بیاد نیست جز انیم که من بیاد تو باشم جز این مراد ندارم که بر مراد تو باشم
2 چو یاد غمزده غم آورد از آن نپسندم بخود غمی که مبادا غمین بیاد تو باشم
3 غمت مباد اسیری اگر بدام تو میرد فدای خاطر آزاد و جان شاد تو باشم
4 مرا چه باک که سد کوه آتش است در این ره اگر چه کاه ضعیفم اسیر باد تو باشم