1 هم سبزه سر زد از چمن و هم سمن ز شاخ ساقی بساط باده به بستان ببر ز کاخ
2 فرصت مده زکف که دوا می نمیکند این می درون شیشه و این گل فراز شاخ
3 جز با جمال دلبر و جز با مقال دوست نشتر بدیده خوشتر و سیماب در صماخ
4 یک سو امید رخت ببندد که الرحیل یک سو نیاز بار گشاید که المناخ
1 حاجتی دارم و حاشا که بگفتار آید حجت است آن که بگفتار پدیدار آید
2 سخن از پایه ی من خواست نه زانجا که تویی من بوصف تو چه گویم که سزاوار آید
3 پاس دل باید نه پاس زبان در بردوست هر چه دردل گذرد به که بگفتار آید
4 خیل شه خانه ی درویش بهم در شکند چه عجب سینه گر از مهر تو افکار آید
1 من و از خون دل پیمانهای چند تو و پیمانه با بیگانهای چند
2 به پیشت درد دل میگویم افسوس که در گوشت بود افسانهای چند
3 همان به کآشنا محروم ماند که محرم شد به او بیگانهای چند
4 جمال شمع ناپیدا و هرسو از او آتش به جان پروانهای چند
1 من و دل را بکویی منزلی بود که در هر سو دلی با بیدلی بود
2 چرا خود عشق زینسان مشکل افتاد که آسان شد از وهر مشکلی بود
3 میان بحر ره گم کرده ای را چه سود ار رهبری بر ساحلی بود
4 دل از پیش و من از پی تابکویش شهیدی رهنمای بسملی بود
1 دل از سر کویت هوس خانه ندارد دیوانهٔ عشقت سر ویرانه ندارد
2 جز محنت و غم راه به این خانه ندارد این خانه مگر راه به میخانه ندارد
3 پیمانه چه غم گر شکند محتسب شهر مستیم از آن باده که پیمانه ندارد
4 دل را هوس الفت ما نیست ببینید دیوانه سر صحبت دیوانه ندارد
1 نه دست من همین بهر هلاکم دامنت گیرد به سد امید اگر آیی به خاکم دامنت گیرد
2 از آن ناله که میترسم مرا با ذوق بیدادت چو بیند دیگری بعد از هلاکم دامنت گیرد
3 مده چاک گریبان در کف آلودهدامانان که دست عشق پاک از جیب چاکم دامنت گیرد
4 دهی بر باد اگر خاکم ز دامانت غباری کم که باشم من که دستی در هلاکم دامنت گیرد
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
3 جلوه ی سرو قبا پوش من ار خواهد دید زاهد از خرقه ی سالوس برون خواهد شد
4 موکب عشق جهان تا بجهان خواهد تاخت رایت عقل بیک گام نگون خواهد شد
1 دل عاشق اگر غمگین پسندند مگو با مهربانان کین پسندند
2 پی صیدد گر مرغان بقید است نه قید است آنکه بر شاهین پسندند
3 ز گلشن تا ببزم شاهش آرند گلی را در کف گلچین پسندند
4 تو با دل باش و با دین باش ناصح که ما را بیدل و بیدین پسندند
1 این نکویان که بلای دل اهل نظرند دشمن جان و دل و از دل و جان خوبترند
2 عاشقان را نتوان داد دل غمزده داد ورنه خوبان نه ستم پیشه مه بیداد گرند
3 پاک کن دل زهر آلایش و آنگه بدر آی که مقیمان در میکده صاحبنظرند
4 پای بر فرق جهان سر بکف پای حبیب تا نگویی تو که این طایفه بی پاو سرند