تا به کی این صبح و این شام از نشاط اصفهانی غزل 108
1. تا به کی این صبح و این شام مکرر بگذرد
حیف باشد عمر اگر زینسان سراسر بگذرد
1. تا به کی این صبح و این شام مکرر بگذرد
حیف باشد عمر اگر زینسان سراسر بگذرد
1. عشق از اول رخنه در تن میکند
خانه روشن خور ز روزن میکند
1. روزی آخر رخت از پرده عیان خواهم کرد
خلق را در تو بحیرت نگران خواهم کرد
1. دفتر دانش سراسر سوختند
هر کرا حرفی ز عشق آموختند
1. گذری باد بر آن زلف معنبر دارد
بازیارب دل آشفته چه بر سر دارد
1. بدین درگه یکی را سر شکستند
یکی تا اندر آید در شکستند
1. عمر بگذشت و نماندست جز ایامی چند
به که با یاد کسی صبح شود شامی چند
1. دل از پی خطا شد و گامی خطا نکرد
جان پیرو هواشد و کامی روا نکرد
1. ای مبارک شب فیروز امید
صبح شو صبح که خورشید دمید
1. طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
1. مژده ای دل که شهنشاه جهان باز آمد
وانکه سر در قدمش سود سر افراز آمد
1. گر آزرده گر مبتلا میپسندد
چه خوشتر از این کو به ما میپسندد