1 او میرود ز پیش و من اندر قفای او او فارغ است از من و من مبتلای او
2 مشکین کمند گیسویش افتاده از قفا هر جا دلیست میکشد اندر قفا ی او
3 گفتم که از خطای من افزون چه میشود شرمنده تر شدم چو بدیدم عطای او
1 شاها هلال ماه نو از آفتاب خواه ابروی یار بین وز ساقی شراب خواه
2 هر شب هلال عید ز ابروی یار بین و ندر هلال جام ز می آفتاب خواه
3 چون دست صبحدم دهد اوراق گل بباد گاهی بدست مصحف و گاهی کتاب خواه
4 روز از سماع گفته ی زاهد کنی بشب کفاره از ترانه ی چنگ و رباب خواه
1 دوش آمد ببرم می زده خواب آلوده چهره افروخته، خوی کرده، عتاب آلوده
2 شیشه در دست و قدح بر کف و بگشوده نظر لب شکر شکن آن لعل شراب آلوده
3 گفت ای خفته ی آشفته ز اندوه جهان حیف نبود چو تویی غمزده خواب آلوده
4 قدحی در کش و از دیده ی عفوش بنگر تا ببینی چه گنه های ثواب آلوده
1 توانایی چه جویی، خستگی به بدین تندی مران آهستگی به
2 گرفتاران زلف پر شکن را پریشان حالی واشکستگی به
3 دلا گر مهر پیوستی به یک سو از این سوی دگر بگسستگی به
4 گره مگشا از آن گیسوی پر چین که ما را از گشایش بستگی به
1 بهار و عید مبارک ببخت شاهنشاه پناه دولت ایران قوام دین الاه
2 اساس دولت و ذاتش قیاس جسم و روان نظام ملت و حکمش مثال چشم و نگاه
3 جهان و نعمت او همچو گلستان و سحاب روان و طاعت او همچو بوستان و گیاه
4 زبان روز و شب امروز صبح و شام همی ببخت خسرو عالم ببخت شاهنشاه
1 دیدیم کرانه تا کرانه غیر از تو نبود در میانه
2 هم دست هزار آستینی هم صدر هزار آستانه
3 یک گلبن و سد هزار گلشن یک شاهد و سد هزار خانه
4 شادی زمانه جاودان نیست اندوه تو عیش جاودانه
1 ساقیا برخیز کز پیمانه ای داد دل گیریم از فرزانه ای
2 سنگ طفلان تا بکی بایست خورد آخر ای دل تابکی دیوانه ای
3 زحمتی دارم ز غوغای خرد ای دریغ از ناله ی مستانه ای
4 شیخم از مسجد چه غم بیرون کند هست در بیرون در میخانه ای
1 بیا بصاحب ما بین که تاعیان نگری فضایل ملکی در شمایل بشری
2 بهر چه حسن توان گفت روی اوست قرین زهر چه عیب توان جست خوی اوست بری
3 ببین برویش و کوتاه کن سخن ناصح که بی زبانی خوشتر بود ز بی بصری
4 بگو بشحنه که از ما خبر نجوید باز ببزم ما خبری نیست غیر بی خبری
1 دارد شب نومیدی ما صبح امیدی باد سحری میدهد از غیب نویدی
2 غازی ز پی دشمن و ما را برخ دوست هر لحظه نگاهی و در آن اجر شهیدی
3 از لطف بنالیم و ز بیداد ننالیم کز دوست نداریم بجز دوست امیدی
4 تا نشکنی آگاه نگردی ز دل ما قفلیست که در وی نفتد هیچ کلیدی
1 ز ما گمگشتگان پرسید از آن کوی سراغ تشنگان جویید از جوی
2 میی بی غش، بتی دلکش، دلی خوش لب ساقی، لب ساغر، لب جوی
3 فسونگر نو گلی، جزعی نظر باز زبان دان بلبلی، لعلی سخنگوی
4 دگر از هر چه گویی، لب فروبند دگر از هر چه جویی، دل فروشوی