1 صبح باز آمد و شب گشت نهان موکب روز بسر آراست جهان
2 باز از هر طرف اصحاب بهار غارت آورد بر افواج خزان
3 موکب شاه جهان در جنبش توسن فتح و ظفر در جولان
4 ملک در ملک جهان زیر نگین جیش در جیش سپه در فرمان
1 صبح عید و دهر خرم از بهار است اینچنین یاجهان یکسر بعهد شهریار است اینچنین
2 این منم یا آفتاب از رای دارای جهان زرد روی و تیره روز و خاکسار است اینچنین
3 زر مگر از روی دشمن رنگ بگرفتست وام کاین زمان در پیشگاه شاه خوار است اینچنین
4 این منم یا آسمان کز پایه و مقدار خویش در شمار پیشکاران شرمسار است اینچنین
1 ماه بزم افروزم امشب بی نقاب است آنچنان یاعیان در ظلمت شب آفتاب است آنچنان
2 لطفها پنهان بقهرش شهد ها در زیر زهر در گمان خلقی که با من در عتاب است آنچنان
3 در بهای یک نگه دل برد و جان خواهد زمن باز پندارد که کارم بی حساب است آنچنان
4 یار ما را نیست با دلهای ویران رحمتی یا نمیداند که ما را دل خراب است آنچنان
1 دگرانند بهر سو نگران من بسوی تونهان از دگران
2 آنکه بگشود زروی تو نقاب بست بر دیده ی این بی بصران
3 ورنه حاشا تو در آیی از در دیده در باز کند بر دگران
4 خبر از خاک درت نتوان جست جز زطرف کله تا جوران
1 لله الحمد نمردیم و بدیدیم چنین که نه یاریست زما شاد و نه خصمی غمگین
2 دلی افسرده ز عشق و سری آزرده ز عقل سینه ای خسته ز مهر و نظری بسته زکین
3 سبحه ای رشته اش از طره ی ترسابچگان ساغری باده اش از باده ی فردوس برین
4 شرمی ای نفس از اینگونه سخنها ی گزاف تو کجا و طمع منزلت صدیقین
1 گر نمیخواهی غمینم ساختن،شادم مکن ور نمیخواهی خرابم کردن، آبادم مکن
2 چند، گه نومید باید بود، گه امیدوار یا فراموشم مکن ای دوست یا یادم مکن
3 زحمت از خاک درت بردن بمردن خوشتر است سهل باشد یک دو روز ای خواجه آزادم مکن
4 نیست دل آگه، اگر دارد زبانم شکوه ای بشنوی گر ناله ام، گوشی بفریادم مکن
1 دل بدست آرو هر چه خواهی کن بی زر و زور پادشاهی کن
2 سیمگون ساعدی و مه سیما حکم از ماه تا بماهی کن
3 در هم آمیخت طلعت و زلفت حذر ار آه صبحگاهی کن
4 با همه هر چه از تو میخواهند با من ای دوست هر چه خواهی کن
1 خِیرِ مَقدَم عشق آمد باز و غم رفت از میان مقدم او هم مبارک باد بر دل هم به جان
2 بود جان بیتالحزن وز مَقدَمَش دارُالسُّرور بود دل دارُالفُتَن وز موردش دارُالاَمان
3 در رهش از بیخودی ما را بساط اندر بساط با وی از کالای هستی کاروان در کاروان
4 رهبر گمکردهراهان بیسراغ و بیچراغ رایض توسنخیالان بیرکاب و بیعنان
1 شب آمد و دل باز نیامد ز در او یا رب دگر امروز چه آمد بسر او
2 یار آمد و از دل خبری نیست خدا را دیگر ز که پرسیم ندانم خبر او
3 نشنیده نداد او ز چه بر قصه ی ما گوش نا دیده فتادیم چرا از نظر او
4 ظلم است که بر بام تو بالی نفشاند آن مرغ که دردام تو رسته ست پر او