من در این جمع و پریشان از نشاط اصفهانی غزل 263
1. من در این جمع و پریشان دلم از غوغایی
دیده جایی نگران دارم و خاطر جایی
1. من در این جمع و پریشان دلم از غوغایی
دیده جایی نگران دارم و خاطر جایی
1. بیا از دور ساقی گیر جامی
که دور جم نمی ارزد بجامی
1. مرهم دلهای ریش از مشک ناب آوردهای
یا که بر رخسار خویش از خط نقاب آوردهای
1. سرم خوش است برآنم که از سر مستی
سری بر آورم از جیب و زاستین دستی
1. من فاش کنم غم نهانی
حاشا نکنم که خود تو دانی
1. زهر سو بر بن در بینوایی
خداوندان فضل آخر عطایی
1. روزها رفت و نکردی بسوی ما نظری
خبرت باد که عمریست زما بی خبری
1. ای جم از این می اگر جامی زنی
دست یازد بر تو کی اهریمنی
1. یک بار نخواندند و نگفتند کجایی
تا چند توان رفتن تا خوانده بجایی
1. شب تیره وره سخت، چنین سست چرایی
بشتاب اگر بر اثر ناقه ی مایی
1. این شهد نمیرسد بکامی
این صید نمی فتد بدامی
1. ای نفس اگر بخود نفسی نیک بنگری
مقصود خود ز خود طلبی نی ز دیگری