1 ز آتش عشق نخستین قسم اولین نفخه و آخر نفسم
2 خواجه تاش خردم بنده ی عشق خواجه ی و هم و امیر هوسم
3 بهر این گمشدگان از دل و لب آتش قافله ی بانگ جرسم
4 دوستم من که جز او نیست کسی دوست من نیست که من هیچکسم
1 غم عالم نبرد ره به دلم که سرشتند به میخانه گلم
2 من چه دارم که ز احسان تو نیست جان اگر بر تو فشانم خجلم
3 دوش دزدیده نگاهی به رخت کردم، آوخ نکنی گر بحلم
4 میبرم حسرت روی تو به خاک تا چه گلها که بروید ز گلم
1 زبان بر بند ای ناصح زپندم اگر دستت رسد بگشای بندم
2 کمان ابروی من بازو مرنجان که من خود آهوی سردر کمندم
3 من از بند تو هرگز سر نپیچم اگر ریزند از هم بند بندم
4 اگر فضل است و بخشش تا بخواهی فقیر و بینوا و مستمندم
1 اگر ره است و اگر بیره از قفای تو باشم اگر بدم من اگر نیک از برای تو باشم
2 همین بس است که بر من ز روی لطف ببینی که من نه در خور اندیشه ی لقای تو باشم
3 بکرده های صواب است امید شیخ و بمن بین که با هزار خطا چشم بر عطای تو باشم
4 سخن به بیهده رانم زنیک و بد ندانم مرا بس این که توانم مطیع رای تو باشم
1 بر آن سرم که به پیمانه دست بگشایم غبار، عقل ز رخسار عشق بزدایم
2 گهی بطره ی ساقی کهن بگیسوی چنگ گره ببندم و از کار بسته بگشایم
3 مرا نه دست ستیزی بود نه پای گریز اگر بخشم بر آیی بعجز باز آیم
4 مرا بدست خضیبت چه جای پنجه، ولی بخون خویش توانم که پنجه آلایم
1 بی تو میل گل و گلشن نکنم هوس سوری و سوسن نکنم
2 دامن از خون دلم گلگون شد ورنه گل بی تو بدامن نکنم
3 نرسد شام که در خلوت دل شمعی از یاد تو روشن نکنم
4 نشود صبح که در منظر چشم بر سر راه تو مسکن نکنم
1 چه غم ار نه برگ و باری و نه زاد راه دارم منم آن گدا که عزم در پادشاه دارم
2 نظری برویش امشب نظری بماه دارم که میان ماه و رویش بسی اشتباه دارم
3 من اگر بدم چه باکم که تویی بدین نکویی چه نکوییم از این به که تو نیکخواه دارم
4 برخ از هجوم زلفت نبود مجال دیدن که میان روز روشن دو شب سیاه دارم
1 همین نه بنده ی حکم و مطیع فرمانم چو سایه بر اثر آفتاب تابانم
2 چو او بکوی در آید ببام دارم جای چو او ببام کند جای من در ایوانم
3 اگر بخواند در پیشتر نیارم رفت و گر براند دوری نباشد امکانم
4 گهی زهمرهی او بکوه همسنگم گهی ز پیروی او بخاک یکسانم
1 هوسی کردهام امروز که دیوانه شوم دست دل گیرم و از خانه به ویرانه شوم
2 زاهد از مجلس ما گر نرود گو نرود خانه بگذارم و از خانه به میخانه شوم
3 سست شد پایه و هم رخنه در افتاد به سقف پیشتر زانکه فرود آید از این خانه شوم
4 زحمت خصم کنم کوته و از رحمت دوست قصهها سازم و زافسانه به افسانه شوم
1 گفتم از میکده یک چند سوی خانه شوم مستی از سر نهم و عاقل و فرزانه شوم
2 حلقه زد بر در دل سلسلهٔ طرهٔ دوست چه کنم قسمتم اینست که دیوانه شوم
3 خمی از باده به کاشانه نهان ساختهام گو دو روزی نتوانم که به میخانه شوم
4 رهنمایی کنمش تا به سر گنج مراد دست دل گیرم و ویرانه به ویرانه شوم