1 سوی جانان جانم از تن میبرند از قفس مرغی به گلشن میبرند
2 با همند این خار و گل در باغ ولیک این به ایوان آن به گلخن میبرند
3 این سیهزلفان چو طراران شب دل ز مردم روز روشن میبرند
4 تاب داده زلف و خوابآلوده چشم خوابم از سر، تابم از تن میبرند
1 ای مبارک شب فیروز امید صبح شو صبح که خورشید دمید
2 گل مکان بر زبر شاخ گرفت سرو سر از کنف باغ کشید
3 دل نشست از قبل منظر چشم جان سوی روزن لب جای گزید
4 سر زپا پیشترک آمد و هوش قدمی چند ز سر پیش دوید
1 روزی که نبینند نشانی بجهانم از خاک در میکده جویند نشانم
2 جانم بلب و جام لبالب ز شراب است شاهد ببرم به که شهادت بزبانم
3 تا خاک وجودم بکجا باد کشاند امروز که خاک قدم باده کشانم
4 از کنج خرابات بجایی نبرم رخت گر خلد برین است که من باز برآنم
1 در کف عشق نهادیم عنان دل خویش تا کجا افکندش باز و چه آید در پیش
2 خبرت هست که هیچت خبری نیست زخویش آه اگر بگذردت زین سپس ایام چو پیش
3 یک جهان کشته و تیغ تو همان وقف نیام عالمی خسته و تیر تو هنوز اندر کیش
4 خواست آراسته خوش محفل و غافل که ترا نیست ره جز بدل آن نیز دلی خسته و ریش
1 باز صبح است ای ندیم آن راح ریحانی بیار جشن سلطانی ست می چندانکه بتوانی بیار
2 خاک عود آمیز شد آن آتش بیدود خواه باد روح انگیز شد آن آب روحانی بیار
3 بزم را از طلعت ساقی فروغ طور بخش میگساران را برون از تیه حیرانی بیار
4 مطربان را نغمه از الحان داوودی فرست ساقیان را ساغری از جام ساسانی بیار
1 دیده ام و شنیده ام عاشقی و ملامتش آفت عشق خوشتر از زاهدی و سلامتش
2 سرو و گل و کنار جو کی برد اندهش ز دل آنکه کناره جو بود دلبر سرو قامتش
3 بیهده همنشین مبر وقت من از سخن که نیست یک نفسم بیاد او هر دو جهان غرامتش
4 فهم سخن نکرد کس قامت دوست بود و بس آنچه بروز باز پس نام شود قیامتش
1 روشن از طلعت خورشید شود خانه ی گل طلعت اوست که تابد به نهانخانه ی دل
2 بی شک این قوم که من مینگرم بی بصرند ورنه این روی که بیند که نگردد مایل
3 بتگر چین که بت از سنگ بر آرد یا سیم کو که بیند صنم سیمتن سنگیندل
4 زندگی بی تو حرام است خدا را باز آی که اگر تیغ زنی خون منت باد بحل
1 تا چه گفتند که خاموش شدیم پای تا سر همه تن گوش شدیم
2 تاب دیدار تو در ما نبود پرده بردار که از هوش شدیم
3 دوش در میکده بودیم امروز سر خوش از منزلت دوش شدیم
4 کلفت عقل گران بود بدوش مست و دیوانه و مدهوش شدیم
1 دل عاشق اگر غمگین پسندند مگو با مهربانان کین پسندند
2 پی صیدد گر مرغان بقید است نه قید است آنکه بر شاهین پسندند
3 ز گلشن تا ببزم شاهش آرند گلی را در کف گلچین پسندند
4 تو با دل باش و با دین باش ناصح که ما را بیدل و بیدین پسندند
1 پنجه از خون دل ماست که رنگین دارد آنکه با دست بلورین دل سنگین دارد
2 سالک اندیشه نه از کفر و نه از دین دارد وادی عشق بهر گام سد آیین دارد
3 عقل با عشق به بیهوده زند لاف مصاف اسب تازی چه زیان از خر چو بین دارد
4 خواجه راهست غم دشمن و ما را غم دوست هر که بینی دل ار اندیشه ی غمگین دارد