گفتم که فاش میکند از پرده از نشاط اصفهانی غزل 216
1. گفتم که فاش میکند از پرده راز من
گفتا نگار پرده در فتنه ساز من
1. گفتم که فاش میکند از پرده راز من
گفتا نگار پرده در فتنه ساز من
1. گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من
آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من
1. خرم آنان کافرید از نور خود یزدانشان
آفرینش تابشی از طلعت تابانشان
1. چند گویی که سرانجام چو خواهد بودن
جرم یک بنده ی بد نام چه خواهد بودن
1. صبح باز آمد و شب گشت نهان
موکب روز بسر آراست جهان
1. صبح عید و دهر خرم از بهار است اینچنین
یاجهان یکسر بعهد شهریار است اینچنین
1. ماه بزم افروزم امشب بی نقاب است آنچنان
یاعیان در ظلمت شب آفتاب است آنچنان
1. دگرانند بهر سو نگران
من بسوی تونهان از دگران
1. لله الحمد نمردیم و بدیدیم چنین
که نه یاریست زما شاد و نه خصمی غمگین
1. گر نمیخواهی غمینم ساختن،شادم مکن
ور نمیخواهی خرابم کردن، آبادم مکن
1. دل بدست آرو هر چه خواهی کن
بی زر و زور پادشاهی کن