1 زین گرفتاری چه میجویی دلا آزاد باش زیستی با غم بسی آخر زمانی شاد باش
2 گر هوای پرفشانی نبودت در سر چه باک گو چمن دام و جهان یکسر همه صیاد باش
3 خواه طاعت خواه عصیان فارغ از کاری ممان در خور عفوی نهای شایستهٔ بیداد باش
4 عهد شاه است و به آبادی جهان را دست عهد این خرابی تا به کی ای دل تو نیز آباد باش
1 آنکه کین ورزد به من آگه ز مهر من نشد ورنه کس بیموجبی با دوستان دشمن نشد
2 گر مراد خویش خواهی بر مراد دوست باش من به کام او نبودم او به کام من نشد
3 عشق گستاخی طلب جو تا انالله بشنوی ورنه صحن کعبه کم از وادی ایمن نشد
4 آتش نمرود گل آورد گرنه بر خلیل خاک قدس و آب زمزم هیچگه گلشن نشد
1 بازو مساز رنجه که ما خود فتادهایم گردن به تیغ و سر به کمندت نهادهایم
2 جان گر بود سزای تو بر کف گرفتهایم سر گر سزد به پای تو از دست دادهایم
3 آیینهسان دلیست به صیقلسرای عشق ما را که نقشها بپذیریم و سادهایم
4 در آستان میکده آخر کنند خاک ما را که هم نخست از آن خاک زادهایم
1 گفتم که فاش میکند از پرده راز من گفتا نگار پرده در فتنه ساز من
2 گفتم گشاد بستگی کارم از کجاست گفت گره گشاست کف کار ساز من
3 گفتم بعمر کوته من هیچ امید نیست گفتا امیدهاست بزلف دراز من
4 گفتم بکام من شوی ای دوست تا کجا گفتا فزون ز عجز تو، کمتر زنار من
1 دل به دلبر، جان به جانان میرسد روز هجر آخر به پایان میرسد
2 لنگ لنگ این پا به منزل میرسد گیج گیج این سر به سامان میرسد
3 ساز رفتن کن که از دربار شاه امشب و فرداست فرمان میرسد
4 جور را دوران به پایان میرود نوبت فریاد خواهان میرسد
1 زبان بعرض نیازی مگر گشودم دوش سروش غیب بگوشم نهفته گفت خموش
2 وجود تو همه فقر است و ذات او همه جود نیاز تو همه نطق است وجود او همه گوش
3 اگر به نوش عتاب آیدت بخاک بریز و گر به نیش خطاب آیدت بذوق بنوش
4 جمال او همه حسن است از نقاب بر آر وجود تو همه عیب است در حجاب بپوش
1 بی عشق کس بدوست نیابد ره وصول سبحان من تحیر فی ذاته العقول
2 گر مرد این دری بدرآ کاندر این سرای دربان برای منع خروج است نی دخول
3 در پیشگاه عشق مجال محال نیست عاشق نباشد آنکه نشیند دمی ملول
4 تعجیل نیست شرط طریقت بصبر کوش کم یظفر الصبور بما یهزم العجول
1 هوای خود چو نهادم رضای او چو گزیدم جهان و هر چه در او جز بکام خویش ندیدم
2 گمان بام توام بود هر کجا که نشستم سراغ دام توام بود هر طرف که دویدم
3 بطایران دگر هم قفس مرا چه پسندی منم که دام تو بر آشیان قدس گزیدم
4 زجوی دیده مگر منع سیل اشک توانم بخاربست مژه خاک مقدم تو کشیدم
1 جز رنج خمار ابدی نشئه ندیدیم زان باده که از ساغر ایام کشیدیم
2 آمیخته با خون دل و لخت جگر بود هر جرعه که از مشربهٔ دهر چشیدیم
3 انگیخته از چنگ غم و زخم ستم بود هر نغمه که در مصطبهٔ چرخ شنیدیم
4 در دشت عمل دانهٔ عصیان بفشاندیم از کشت امل حاصل حرمان درویدیم
1 دهر خرم از چه از عید کیان عید خرم از چه از شاه جهان
2 نو بهاری دلگشا و جانفزا شهریاری کام بخش و کامران
3 هر کجا ذکرش سماع اندر سماع هر کجا شکرش زبان اندر زبان
4 خاک خوشتر بی ثنایش در دهان چاک بهتر بی دعایش هر زبان