1 صبح عید و دهر خرم از بهار است اینچنین یاجهان یکسر بعهد شهریار است اینچنین
2 این منم یا آفتاب از رای دارای جهان زرد روی و تیره روز و خاکسار است اینچنین
3 زر مگر از روی دشمن رنگ بگرفتست وام کاین زمان در پیشگاه شاه خوار است اینچنین
4 این منم یا آسمان کز پایه و مقدار خویش در شمار پیشکاران شرمسار است اینچنین
1 زشست شهسواری ناوکی تعویذ پر دارم کجا اندیشه از آهنگ صیاد دگر دارم
2 به تیری چون ز پا افکندیم از خاک بردارم که صیاد دگر در راه و زخمی کارگر دارم
3 کشیدم آهی و زخم دگر زد بر سر زخمم به آه خویشتن زین بیشتر چشم اثر دارم
4 اگر چون سایه افتادم به خاک ره عجب نبود فروزان آفتابی از جمالش در نظر دارم
1 هر چه جویند زما در طلب آن باشیم ما نه نیکیم و نه بد بنده ی فرمان باشیم
2 گر چه زشتیم ولی در کنف نیکانیم گر چه خاریم ولی خار گلستان باشیم
3 سرسامان منت نیست ولی چتوان کرد قسمت اینست که ما بی سرو سامان باشیم
4 باز سیلی رسد از راه ندانم یارب تا که ویران تر از این چیست که ویران باشیم
1 یا بیا افتادگان را دست گیر، افتاده باش یا نداری دست دل بردن برو دلداده باش
2 خامه ی نقش آفرینت هست، لوحی ساده جو ورنه پیش خامهٔ نقاش لوح ساده باش
3 گر بسر سودای غوغای خداوندیت هست خواجه شو، یابنده شو و زهر غمی آزاده باش
4 دست افکندن نداری پای افتادن که هست هر کجا دستی بر آید ز آستین، افتاده باش
1 شکرانه ی بازوان پر زور رحمی به شکستگان رنجور
2 بیچاره و مستمند و مسکین شاد از ستم و زجور مسرور
3 جانها بمحبت تو مخلوق دلها بارادت تو مفطور
4 باطره ی دلفریب طرار با غمزه ی می پرست مخمور
1 ز آتش عشق نخستین قسم اولین نفخه و آخر نفسم
2 خواجه تاش خردم بنده ی عشق خواجه ی و هم و امیر هوسم
3 بهر این گمشدگان از دل و لب آتش قافله ی بانگ جرسم
4 دوستم من که جز او نیست کسی دوست من نیست که من هیچکسم
1 دل از قید دو عالم رسته خوشتر بر آن زلف مسلسل بسته خوشتر
2 بده دل با یکی پس دیده بر بند چویار آمد درون، در بسته خوشتر
3 از این ره چون بباید باز گشتن بدین چستی مران، آهسته خوشتر
4 توانایی تن سستی جان است قوی گو باش جان، تن خسته خوشتر
1 وقت شد وقت کزین جمع کناری گیریم برد دوست نشینیم و قراری گیریم
2 روزکی چند نظر بر رخ یاری فکنیم شبکی چند سر زلف نگاری گیریم
3 آرزوی سر از آن پا بقدومی طلبیم مقصد دیده از آن در بغباری گیریم
4 چند بیهوده توان برد بسر عمر عزیز جهدی ای دل که ازین پس پی کاری گیریم
1 هر کرا بر سر آن کو گذری میباید از دل گمشده ام راهبری میباید
2 از توام نیست گریزی که بهر سو گذرم بر سر کوی تو زان ره گذری میباید
3 گشت منظور تو آن کز نظر خلق فتاد بر من ای خسرو خوبان نظری میباید
4 در خم زلف مپوشان رخ و بردار نقاب صبح را شامی و شب را سحری میباید
1 از بس گداختم ز غمت ناتوان شدم تا آنچنان که کام تو بود آنچنان شدم
2 زان پیشتر که گل دمد از بوستان شدم فارغ ز حادثات بهار و خزان شدم
3 گفتم بترک هستی و رستم ز عشق و عقل آسوده هم ز دزد و هم از پاسبان شدم
4 سد بار جام زهر کشیدم بامتحان لب تشنه باز بردر دیر مغان شدم