1 خدا بر لب ولی دل در هوا غرق خدا را ما نکردیم از هوا فرق
2 ازین تخمی که افشاندیم در دشت نباشد کشت ما جز در خور حرق
3 بریز آبی ز رحمت ورنه ما را در آتش سوخت باید پای تا فرق
4 بما تردامنان منگر خدا را جهانی خشک لب از غرب تا شرق
1 بگیر دست دل و سر بر آور از افلاک چه خواهی از تن خاکی که باز گردد خاک
2 بکوش تا مگر این خار گل ببار آرد و گرنه بار نیابد ببزم شه خاشاک
3 باشک دیده بشوی و بخاک چهره بسای کز آب و خاک توان کرد پاک هر ناپاک
4 ملول شد دلم از تن، خدای را در شهر کراست خنجر خونریز و بازوی چالاک
1 بی عشق کس بدوست نیابد ره وصول سبحان من تحیر فی ذاته العقول
2 گر مرد این دری بدرآ کاندر این سرای دربان برای منع خروج است نی دخول
3 در پیشگاه عشق مجال محال نیست عاشق نباشد آنکه نشیند دمی ملول
4 تعجیل نیست شرط طریقت بصبر کوش کم یظفر الصبور بما یهزم العجول
1 روشن از طلعت خورشید شود خانه ی گل طلعت اوست که تابد به نهانخانه ی دل
2 بی شک این قوم که من مینگرم بی بصرند ورنه این روی که بیند که نگردد مایل
3 بتگر چین که بت از سنگ بر آرد یا سیم کو که بیند صنم سیمتن سنگیندل
4 زندگی بی تو حرام است خدا را باز آی که اگر تیغ زنی خون منت باد بحل
1 این خیال خودپرستانند غافل کان جمال تا به چشمی درنیاید برنیاید در خیال
2 عقل گوید رب ارنی عشق میگوید که هی! کَیفَ اَعبُد؟ گاه من معبودم و گه ذوالجلال
3 کَیفَ اَعبُد را شنیدی کوش تا بینی رُخَش دیدهٔ ربّی اری گر هم طلب کن زان جمال
4 یک خطاب آمد به عقل و عشق از دربار دوست در صماخ این تجنب در سماع آن یقال
1 عاشقان را عشق بس باشد کفیل حسبنا الله ربنا نعم الوکیل
2 سر بسر اندیشه ها مقهور اوست بر نتابد مور با نیروی پیل
3 رهبر فوج هوس شد خیل عشق جیش شه بگرفت اطراف سبیل
4 هر که آید گو درآ او در دل است خانه بی مهمان نمیخواهد خلیل
1 دیوانه و مست و باده نوشیم پرورده ی دست می فروشیم
2 هم زیور ساعد جنونیم هم ساعد آستین هوشیم
3 هم در صف زاهدان مسجد سجاده نشین و خرقه پوشم
4 هم از پی ساقیان محفل پیمانه کش و سبو بدوشیم
1 هوای خود چو نهادم رضای او چو گزیدم جهان و هر چه در او جز بکام خویش ندیدم
2 گمان بام توام بود هر کجا که نشستم سراغ دام توام بود هر طرف که دویدم
3 بطایران دگر هم قفس مرا چه پسندی منم که دام تو بر آشیان قدس گزیدم
4 زجوی دیده مگر منع سیل اشک توانم بخاربست مژه خاک مقدم تو کشیدم
1 زشست شهسواری ناوکی تعویذ پر دارم کجا اندیشه از آهنگ صیاد دگر دارم
2 به تیری چون ز پا افکندیم از خاک بردارم که صیاد دگر در راه و زخمی کارگر دارم
3 کشیدم آهی و زخم دگر زد بر سر زخمم به آه خویشتن زین بیشتر چشم اثر دارم
4 اگر چون سایه افتادم به خاک ره عجب نبود فروزان آفتابی از جمالش در نظر دارم
1 وقت شد وقت کزین جمع کناری گیریم برد دوست نشینیم و قراری گیریم
2 روزکی چند نظر بر رخ یاری فکنیم شبکی چند سر زلف نگاری گیریم
3 آرزوی سر از آن پا بقدومی طلبیم مقصد دیده از آن در بغباری گیریم
4 چند بیهوده توان برد بسر عمر عزیز جهدی ای دل که ازین پس پی کاری گیریم