1 این نکویان که بلای دل اهل نظرند دشمن جان و دل و از دل و جان خوبترند
2 عاشقان را نتوان داد دل غمزده داد ورنه خوبان نه ستم پیشه مه بیداد گرند
3 پاک کن دل زهر آلایش و آنگه بدر آی که مقیمان در میکده صاحبنظرند
4 پای بر فرق جهان سر بکف پای حبیب تا نگویی تو که این طایفه بی پاو سرند
1 گذری باد بر آن زلف معنبر دارد بازیارب دل آشفته چه بر سر دارد
2 دفتر معرفت آن به که بشوییم بجوی که درخت چمن اوراق دی از بر دارد
3 در نظر بازی مژگان تو احوال دلم داند آن خسته که دل بر سر خنجر دارد
4 رندبی پاو سر از کوی خرابات چه دید که جهان را بنظر سخت محقر دارد
1 آخر این روز بشب میرسد این صبح بشام عاقل آنست که خاطر ننهد بر ایام
2 سخت شد کار و دریغا که هوسها همه سست سوخت جان از غم و آوخ که طعمها همه خام
3 ره بپایان شد و دردا که ندانیم هنوز بکجا میرود این اشتر بگسسته زمام
4 توسن عمر ازین دشت سراسر بگذشت تا زنی چشم بهم بگذرد این یک دو سه گام
1 منم کاکنون به عالم غم ندارم و گر دارم غم عالم ندارم
2 ز قلاشی و رسوایی و مسنی اساس شادمانی کم ندارم
3 گریبان من و دست رضایت چرا دل شاد و جان خرم ندارم
4 اگر رحمی کنی زخمی دگر زن که دیگر طاقت مرهم ندارم
1 ناصح اگر بر آن رخ نیکو نظر کند بندد زبان زپند و سخن مختصر کند
2 مینالم از غم تو و اینهم غم دگر کاین ناله دانم آخرنا گه اثر کند
3 بر من چگونه میگذرد بی تو صبح و شام داند کسی که با تو شبی را سحر کند
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
3 جلوه ی سرو قبا پوش من ار خواهد دید زاهد از خرقه ی سالوس برون خواهد شد
4 موکب عشق جهان تا بجهان خواهد تاخت رایت عقل بیک گام نگون خواهد شد
1 تن بجان زنده و جان زنده بجانان باشد جان که جانانش نباشد تن بیجان باشد
2 آنکه در صورتی اینسان که منم حیران نیست حیوانیست که در صورت انسان باشد
3 در دم از کیست مپرسید بپرسید که کیست آنکه بر گریه ی من بیند و خندان باشد
4 دل مجموع درین جمع نبینم بکسی مگر آن کس که زیاد تو پریشان باشد
1 زبان بر بند ای ناصح زپندم اگر دستت رسد بگشای بندم
2 کمان ابروی من بازو مرنجان که من خود آهوی سردر کمندم
3 من از بند تو هرگز سر نپیچم اگر ریزند از هم بند بندم
4 اگر فضل است و بخشش تا بخواهی فقیر و بینوا و مستمندم
1 بندگان را بکف از جود تو حکمیست قدیم که حرام است طمع جز ز خداوند کریم
2 جرم من بیحد و عفو تو چو آید بمیان هر که او را گنهی نیست گناهیست عظیم
3 گه بسوی کرمت گاه بخود مینگرم پای تا سر همه امید و سراپا همه بیم
4 غنچه بگشوده گره از لب و گل بندز گوش صبحدم ذکر تو میرفت در انفاس نسیم
1 گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من
2 دل را سپردم با غمش، این جان من وان مقدمش آن جعد و زلف در همش، وین کار بیسامان من
3 آن رسم ناگه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش آن دیدن و خندیدنش بر دیدهٔ گریان من
4 در خاک کویش منزلم در جعد گیسویش دلم رویش چراغ محفلم، مهرش فروغ جان من