1 بهار و موکب منصور شه ردیف هم آمد شکست تو به قرین نیز با شکست غم آمد
2 بظاهر ار ستمی شد زدی بباغ، کرم بود که این کرامت گلشن ز فیض آن ستم آمد
3 ز چهره پرده برافکن که عهد جلوه ی گل شد بجام باده در افکن که روز جشن جم آمد
4 مؤذن اینکه نظر میکند بجانب مشرق بگو بطلعت و زلفش ببین که صبحدم آمد
1 عشق از اول رخنه در تن میکند خانه روشن خور ز روزن میکند
2 آنچنان آشفتهام کآشفتگی زلف دلبر وام از من میکند
3 تیرهروزم لیک هرشب چرخ را آهم از یک شعله روشن میکند
4 تیغ عشق از مغز جان بگذشت و عقل رشته بیحاصل به سوزن میکند
1 روزی آخر رخت از پرده عیان خواهم کرد خلق را در تو بحیرت نگران خواهم کرد
2 خاک پایت که بود غالیه ی طره ی حور سرمه ی دیده صاحبنظران خواهم کرد
3 دست در سلسله ی خم بخمت خواهم زد هر چه خواهد دل دیوانه چنان خواهم کرد
4 سر گیسوی تو در دست صبا خواهم داد در و دیوار جهان مشک فشان خواهم کرد
1 غم عالم نبرد ره به دلم که سرشتند به میخانه گلم
2 من چه دارم که ز احسان تو نیست جان اگر بر تو فشانم خجلم
3 دوش دزدیده نگاهی به رخت کردم، آوخ نکنی گر بحلم
4 میبرم حسرت روی تو به خاک تا چه گلها که بروید ز گلم
1 گر آزرده گر مبتلا میپسندد چه خوشتر از این کو به ما میپسندد
2 هم او دشمنان را عطا میفرستد هم او دوستان را بلا میپسندد
3 چه دانیم ناخوش کدام است یا خوش خوش است آنچه بر ما خدا میپسندد
4 چرا پای کوبم چرا دست یازم مرا خواجه بیدست و پا میپسندد
1 دیوانه و مست و باده نوشیم پرورده ی دست می فروشیم
2 هم زیور ساعد جنونیم هم ساعد آستین هوشیم
3 هم در صف زاهدان مسجد سجاده نشین و خرقه پوشم
4 هم از پی ساقیان محفل پیمانه کش و سبو بدوشیم
1 چه غم ار نه برگ و باری و نه زاد راه دارم منم آن گدا که عزم در پادشاه دارم
2 نظری برویش امشب نظری بماه دارم که میان ماه و رویش بسی اشتباه دارم
3 من اگر بدم چه باکم که تویی بدین نکویی چه نکوییم از این به که تو نیکخواه دارم
4 برخ از هجوم زلفت نبود مجال دیدن که میان روز روشن دو شب سیاه دارم
1 خدا بر لب ولی دل در هوا غرق خدا را ما نکردیم از هوا فرق
2 ازین تخمی که افشاندیم در دشت نباشد کشت ما جز در خور حرق
3 بریز آبی ز رحمت ورنه ما را در آتش سوخت باید پای تا فرق
4 بما تردامنان منگر خدا را جهانی خشک لب از غرب تا شرق
1 مردود خلق گشتم و گشتم پسند خویش رستم ز بند غیر و فتادم به بند خویش
2 تا چند درد زهر بکامم زجام غیر زین پس من و مذاق خوش از صاف قند خویش
3 ما را بتلخکامی خود ذوق دیگر است چندین مدار پاس لب نوشخند خویش
4 توفان ز دیده آرم و بندم لب از سخن تنگ آمدم ز دعوت نا سودمند خویش
1 هر نفس مجلس ما دوش معطر میشد تا کجا ذکری از آن زلف معنبر میشد
2 پرتو ماه ز روی تو حکایت میکرد ظلمت شب به سر زلف تو رهبر میشد
3 شرح الطاف تو آرایش مجلس میداد ذکر اوصاف تو پیرایهٔ دفتر میشد
4 هر نفس شوق من از یاد تو افزون میگشت هر زمان صبر من از روی تو کمتر میشد