1 بادهٔ عشق ترا دل جام شد پرتو روی ترا جان نام شد
2 زین سپس پیمان غم باید شکست نوبت پیمانه، عهد جام شد
3 در شمار خاصگان مردود ماست هر که او مقبول طبع عام شد
4 بی رخ و زلفش چهار بر ما گذشت تا شبی شد صبح و روزی شام شد
1 رفت خیالش زدیده کو بدر آمد ماه نهان شد چو آفتاب بر آمد
2 نعمت بی انتظار و دولت ناگاه دوست بسر وقت دوست بیخبر آمد
3 شنعت مرغان شنو بخفتن بیگاه خیز ندیما که نوبت سحر آمد
4 شام بغفلت گذشت و صبح بخجلت تا نگرد خواجه روز هم بسر آمد
1 بوی جان از نفس باد صبا میآید یارب این باد بهاری ز کجا میآید
2 در ره عاشقی اندیشه ز گمراهی نیست کز پی گمشدگان راهنما میآید
3 رحمت خواجه به تقصیر دلیرت نکند گر به پاداش خطا باز عطا میآید
4 شمع بردار که مه حلقهزنان بر در ما امشب از روی تو جویای ضیا میآید
1 باز صحن باغ را مرآت محفل کردهاند عکس اندر کار شاخ از آن شمایل کردهاند
2 باغ را خرم ز تاثیر نسیم اعتدال راست همچون ملک شاهنشاه عادل کردهاند
3 آب را باشد سر طغیان که فراشان باد صبح تا شامش مقید در سلاسل کردهاند
4 از خرابی شاد باش ای دل که شاهان ملک غیر کردهاند اول خراب آنگاه منزل کردهاند
1 بهار و موکب منصور شه ردیف هم آمد شکست تو به قرین نیز با شکست غم آمد
2 بظاهر ار ستمی شد زدی بباغ، کرم بود که این کرامت گلشن ز فیض آن ستم آمد
3 ز چهره پرده برافکن که عهد جلوه ی گل شد بجام باده در افکن که روز جشن جم آمد
4 مؤذن اینکه نظر میکند بجانب مشرق بگو بطلعت و زلفش ببین که صبحدم آمد
1 آمد این سیل که بنیاد من از جا ببرد خانه ویران کند و رخت بصحرا ببرد
2 روزی از دشت رسد بیخبر آن ترک دلیر شهر بر هم زند و حجره بیغما ببرد
3 اثری نیست بسد نکته ی پیران طریق کودکی کوکه بیک غمزه دل از ما ببرد
4 مادر این شهر ندیدیم بغیر از تو کسی که کند جا بدلی یا دلی از جا ببرد
1 دوش با یاد توام باز حکایتها بود شکرها از تو و از خویش شکایتها بود
2 بر من از تو ستمی نیست ولی بر ستمت ستم است اینکه ندانی چه عنایتها بود
3 با من از خشم عتابی ز لبت رفت ولی از نگههای نهانیت حمایتها بود
4 پرده برداشتنت پردهٔ دیگر بربست زیر تصریح تو ای دوست کنایتها بود
1 آنکه کین ورزد به من آگه ز مهر من نشد ورنه کس بیموجبی با دوستان دشمن نشد
2 گر مراد خویش خواهی بر مراد دوست باش من به کام او نبودم او به کام من نشد
3 عشق گستاخی طلب جو تا انالله بشنوی ورنه صحن کعبه کم از وادی ایمن نشد
4 آتش نمرود گل آورد گرنه بر خلیل خاک قدس و آب زمزم هیچگه گلشن نشد
1 دل به دلبر، جان به جانان میرسد روز هجر آخر به پایان میرسد
2 لنگ لنگ این پا به منزل میرسد گیج گیج این سر به سامان میرسد
3 ساز رفتن کن که از دربار شاه امشب و فرداست فرمان میرسد
4 جور را دوران به پایان میرود نوبت فریاد خواهان میرسد
1 هر کرا بر سر آن کو گذری میباید از دل گمشده ام راهبری میباید
2 از توام نیست گریزی که بهر سو گذرم بر سر کوی تو زان ره گذری میباید
3 گشت منظور تو آن کز نظر خلق فتاد بر من ای خسرو خوبان نظری میباید
4 در خم زلف مپوشان رخ و بردار نقاب صبح را شامی و شب را سحری میباید