1 روزی آخر رخت از پرده عیان خواهم کرد خلق را در تو بحیرت نگران خواهم کرد
2 خاک پایت که بود غالیه ی طره ی حور سرمه ی دیده صاحبنظران خواهم کرد
3 دست در سلسله ی خم بخمت خواهم زد هر چه خواهد دل دیوانه چنان خواهم کرد
4 سر گیسوی تو در دست صبا خواهم داد در و دیوار جهان مشک فشان خواهم کرد
1 دفتر دانش سراسر سوختند هر کرا حرفی ز عشق آموختند
2 دیده و گوش خرد را دوختند عشق را آنگه زبان آموختند
3 شد نخست از دیده ناپیدا جهان هر کجا شمعی زعشق افروختند
4 هر چه را دادند بگرفتند باز تا خریدند آنچه را بفروختند
1 گذری باد بر آن زلف معنبر دارد بازیارب دل آشفته چه بر سر دارد
2 دفتر معرفت آن به که بشوییم بجوی که درخت چمن اوراق دی از بر دارد
3 در نظر بازی مژگان تو احوال دلم داند آن خسته که دل بر سر خنجر دارد
4 رندبی پاو سر از کوی خرابات چه دید که جهان را بنظر سخت محقر دارد
1 بدین درگه یکی را سر شکستند یکی تا اندر آید در شکستند
2 درون خانه جز بیرون در نیست اگر بستند در یا در شکستند
3 تو گر آرام جویی رام شو رام که ما را از رمیدن پر شکستند
4 چه ظلم است این خدا را کاندر این بزم مرا هم توبه هم ساغر شکستند
1 عمر بگذشت و نماندست جز ایامی چند به که با یاد کسی صبح شود شامی چند
2 به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق زهد و رندی و غم و شادی از او نامی چند
3 زحمت بادیه حاجت نبود در ره دوست خواجه برخیز و برون آی ز خود گامی چند
4 طبع خاکی بنه و چاک بر افلاک انداز مرغ کز دام بر آید چه بود بامی چند
1 دل از پی خطا شد و گامی خطا نکرد جان پیرو هواشد و کامی روا نکرد
2 این عمر بی وفا مگرش خوی دوست بدار کز ما گذشت غافل و رو بر قفا نکرد
3 آوخ که دست مرگ گریبان جان گرفت این نفس شوخ دامن شهوت رها نکرد
4 نه دولتی بماند که از ما دریغ داشت نه نعمتی گذاشت که بر ما عطا نکرد
1 ای مبارک شب فیروز امید صبح شو صبح که خورشید دمید
2 گل مکان بر زبر شاخ گرفت سرو سر از کنف باغ کشید
3 دل نشست از قبل منظر چشم جان سوی روزن لب جای گزید
4 سر زپا پیشترک آمد و هوش قدمی چند ز سر پیش دوید
1 طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
2 منظر دیده قدمگاه گدایان شده است کاخ دل درخور اورنگ شهی باید کرد
3 تیغ عشق و سر این نفس مقنع بخرد زین سپس خدمت صاحب کلهی باید کرد
4 روشنان فلکی را اثری در ما نیست حذر از گردش چشم سیهی باید کرد
1 مژده ای دل که شهنشاه جهان باز آمد وانکه سر در قدمش سود سر افراز آمد
2 خواب بگذار ز سر طلعت خورشید دمید بند بردار ز پا نوبت پرواز آمد
3 رخت تدبیر بر انداز که تقدیر رسید رایت سحر نگون ساز که اعجاز آمد
4 مهلت رنج و تعب زود بانجام رسید نوبت عیش و طرب خوشتر از آغاز آمد
1 گر آزرده گر مبتلا میپسندد چه خوشتر از این کو به ما میپسندد
2 هم او دشمنان را عطا میفرستد هم او دوستان را بلا میپسندد
3 چه دانیم ناخوش کدام است یا خوش خوش است آنچه بر ما خدا میپسندد
4 چرا پای کوبم چرا دست یازم مرا خواجه بیدست و پا میپسندد