ناصح اگر بر آن رخ نیکو از نشاط اصفهانی غزل 132
1. ناصح اگر بر آن رخ نیکو نظر کند
بندد زبان زپند و سخن مختصر کند
1. ناصح اگر بر آن رخ نیکو نظر کند
بندد زبان زپند و سخن مختصر کند
1. شدی از قصه ی ما گر ملول افسانه ای دیگر
وگر از ما بتنگ آمد دلت دیوانه ای دیگر
1. بصید ما نظر افکند شهسوار دگر
بشهر ما گذر آورد شهریار دگر
1. باز صبح است ای ندیم آن راح ریحانی بیار
جشن سلطانی ست می چندانکه بتوانی بیار
1. وقت است که تن جان شود و جان همه دلدار
ای خون شده دل خانه بپرداز زاغیار
1. طفلی پی دیوانه زهر خانه درین شهر
یا رب چه کند یک دل دیوانه درین شهر
1. دل از قید دو عالم رسته خوشتر
بر آن زلف مسلسل بسته خوشتر
1. در چشمهٔ خضر شعلهٔ طور
یا روی تو مینماید از دور
1. شکرانه ی بازوان پر زور
رحمی به شکستگان رنجور
1. عقل با عشق کی شود دمساز
نبرد صرفه سحر از اعجاز
1. زلف بر پا فکنده از سر ناز
ما گرفتار این شبان دراز
1. ابر بر طرف گلستان گوهر افشان است باز
خسرو گل را مگر عزم گلستان است باز