اگر چه ناصح ما مشفق است از نشاط اصفهانی غزل 156
1. اگر چه ناصح ما مشفق است و خیر اندیش
به تندرست چه گویم من از جراحت ریش
1. اگر چه ناصح ما مشفق است و خیر اندیش
به تندرست چه گویم من از جراحت ریش
1. زبان بعرض نیازی مگر گشودم دوش
سروش غیب بگوشم نهفته گفت خموش
1. افکنده سبزه بر کنف بوستان بساط
رفت آنکه دوستان نشکیبند بی نشاط
1. آگه از زخمم نگشتی ای شکار افکن دریغ
غافل از ضیدم گذشتی از تو آه، از من دریغ
1. خدا بر لب ولی دل در هوا غرق
خدا را ما نکردیم از هوا فرق
1. بگیر دست دل و سر بر آور از افلاک
چه خواهی از تن خاکی که باز گردد خاک
1. بی عشق کس بدوست نیابد ره وصول
سبحان من تحیر فی ذاته العقول
1. روشن از طلعت خورشید شود خانه ی گل
طلعت اوست که تابد به نهانخانه ی دل
1. این خیال خودپرستانند غافل کان جمال
تا به چشمی درنیاید برنیاید در خیال
1. عاشقان را عشق بس باشد کفیل
حسبنا الله ربنا نعم الوکیل
1. دیوانه و مست و باده نوشیم
پرورده ی دست می فروشیم
1. هوای خود چو نهادم رضای او چو گزیدم
جهان و هر چه در او جز بکام خویش ندیدم