1 ستم آخر شد و بیداد به بنیاد آمد نوبت رحمت و فضل و کرم و داد آمد
2 خجل آن بنده که از بند تو آزادی جست خرم آن صید که از قید تو آزاد آمد
3 در وفای تو زهی شکر که سر رفت بخاک در هوایت چه غم از دست که بر باد آمد
4 خردسالی که فروغ رخش از نور خداست چه عجب بر وی اگر خرده بر استاد آمد
1 عشق است کاگهان را غافل همی پسندد هر جا که عاقلی هست جاهل همی پسندد
2 فرزانه ای چو بیند دیوانه میکند باز دیوانگان خود را عاقل همی پسندد
3 بازار عقل از آنسوست این صید گاه عشق است صیاد صید خود را غافل همی پسندد
4 هر جا که مشکلی هست آسان همی کند لیک آسان چو دید کاری مشکل همی پسندد
1 ناصح اگر بر آن رخ نیکو نظر کند بندد زبان زپند و سخن مختصر کند
2 مینالم از غم تو و اینهم غم دگر کاین ناله دانم آخرنا گه اثر کند
3 بر من چگونه میگذرد بی تو صبح و شام داند کسی که با تو شبی را سحر کند
1 شدی از قصه ی ما گر ملول افسانه ای دیگر وگر از ما بتنگ آمد دلت دیوانه ای دیگر
2 بتی در خلوت جان دارم از چشم جهان بینان ندارد ره بسویش غیر دل بیگانه ای دیگر
3 پسندت گر نباشد دل قدم بگذار در جانم از آن ویرانه تر دارم در آنسو خانه ای دیگر
4 چه غم داری چه کم داری اگر سوزی و گر سازی تو شمع جمعی و از هر طرف پروانه ای دیگر
1 بصید ما نظر افکند شهسوار دگر بشهر ما گذر آورد شهریار دگر
2 اگر تو پای عنایت کشیدی از سرما کشید سرو دگر سر زجویبار دگر
3 وگر تو برگ تلطف ببردی از بر ما نموده تازه گلی رخ زشاخسار دگر
4 بشاخسار دگر طرح آشیان فکنم که ره بگلشن ما یافت نو بهار دگر
1 باز صبح است ای ندیم آن راح ریحانی بیار جشن سلطانی ست می چندانکه بتوانی بیار
2 خاک عود آمیز شد آن آتش بیدود خواه باد روح انگیز شد آن آب روحانی بیار
3 بزم را از طلعت ساقی فروغ طور بخش میگساران را برون از تیه حیرانی بیار
4 مطربان را نغمه از الحان داوودی فرست ساقیان را ساغری از جام ساسانی بیار
1 وقت است که تن جان شود و جان همه دلدار ای خون شده دل خانه بپرداز زاغیار
2 تا شمع براهش برم ای سینه بر افروز تا گنج نثارش کنم ای دیده فروبار
3 هر یک من و زاهد شده خرسند بکاری تا غیرت داور چه کند عاقبت کار
4 من پای تو میبوسم و او پایه ی منبر من دست بسر میزنم او دسته ی دستار
1 طفلی پی دیوانه زهر خانه درین شهر یا رب چه کند یک دل دیوانه درین شهر
2 دل را هوس صحبت ما نیست ببینید دیوانه ندارد سر دیوانه درین شهر
3 سودای سر زلف تو گر رهزن دلهاست مشکل که بماند دل فرزانه درین شهر
4 چون شمع بهر جمع بسوزیم و چه حاصل بر شمع نسوزد دل پروانه درین شهر
1 دل از قید دو عالم رسته خوشتر بر آن زلف مسلسل بسته خوشتر
2 بده دل با یکی پس دیده بر بند چویار آمد درون، در بسته خوشتر
3 از این ره چون بباید باز گشتن بدین چستی مران، آهسته خوشتر
4 توانایی تن سستی جان است قوی گو باش جان، تن خسته خوشتر
1 در چشمهٔ خضر شعلهٔ طور یا روی تو مینماید از دور
2 بخت من و مقدم تو هیهات این بس که تو را ببینم از دور
3 سلطانی و خانمان درویش شاهینی و آیان عصفور
4 از روز سیاه ما روا نیست گفتن سخنی بر وی منظور