1 دفتر دانش سراسر سوختند هر کرا حرفی ز عشق آموختند
2 دیده و گوش خرد را دوختند عشق را آنگه زبان آموختند
3 شد نخست از دیده ناپیدا جهان هر کجا شمعی زعشق افروختند
4 هر چه را دادند بگرفتند باز تا خریدند آنچه را بفروختند
1 دوشینه بر مراد دل آمد بسر شبم ذکر خدا و شکر خداوند بر لبم
2 ساقی بریز باده بر آیین گریه ام مطرب بساز نغمه بآهنگ یاربم
3 یا رب تو آگهی تو که در سر نبود و نیست هرگز هوای حشمت دنیا و منصبم
4 گفتم نهم بخاک دری سر و گر نه چیست از احتمال کشمکش دهر مطلبم
1 دل از پی خطا شد و گامی خطا نکرد جان پیرو هواشد و کامی روا نکرد
2 این عمر بی وفا مگرش خوی دوست بدار کز ما گذشت غافل و رو بر قفا نکرد
3 آوخ که دست مرگ گریبان جان گرفت این نفس شوخ دامن شهوت رها نکرد
4 نه دولتی بماند که از ما دریغ داشت نه نعمتی گذاشت که بر ما عطا نکرد
1 آگه از زخمم نگشتی ای شکار افکن دریغ غافل از ضیدم گذشتی از تو آه، از من دریغ
2 بی خبر بگذشتی ای برق جهانسوز از برم بود در راهت بامیدی مرا خرمن، دریغ
3 در میان دیده بودی نی کنار جویبار باغبانی بود سروت را اگر چون من، دریغ
4 آتشین گلها نگر پر عقده سنبلها ببین جای جان و دل به خارو و خاکشان مسکن، دریغ
1 بر چشمه ی نوش لبش افتاد چو راهم زلف و زنخش بست و در افکند بچاهم
2 شمشیر کشیدست بقتل من از ابرو تا خلق بدانند که عشق است گناهم
3 عشق آمد و زدار دل و چشم آتش و آبی بر دامن ناپاکم و بر روی سیاهم
4 دوست فراقی که تغیر نپذیرد خوشتر زوصالی که بود گاه بگاهم
1 طلعت دوست عیان میخواهم هرچه جز اوست نهان میخواهم
2 سری از همت خاک در دوست فارغ از کون و مکان میخواهم
3 دلی آنسان که مراد دل اوست خالی از هر دو جهان میخواهم
4 ساغر از دست جوانان زده ام جامی از پیر مغان میخواهم
1 نگه مست و چشم هشیارش لب شیرین و تلخ گفتارش
2 دیدم و دل بمهر او دادم تا توانی بگو بیازارش
3 رفت و پوشید چشم از نگهی یا رب از چشم بد نگه دارش
4 در دم آشفتگیست تا چه کند زلف آشفته چشم بیمارش
1 شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند
2 این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند
3 گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم خنک آنان که ازین شادی و غم آزادند
4 این من غمزده ام کز قبل روضه ی توس دری از عرصه ی محشر برخم بگشادند
1 اگر چه ناصح ما مشفق است و خیر اندیش به تندرست چه گویم من از جراحت ریش
2 بهیچ حادثه ما را غمین نشاید داشت که از وجود تو شادیم نی زهستی خویش
3 غمش نهفته نشاید بدل که مقدم شاه نهان ز خلق نماند بکلبه ی درویش
4 به همعنانی طفلان نی سوار بماند چه تیغها به نیام و چه تیرها در کیش
1 ستم آخر شد و بیداد به بنیاد آمد نوبت رحمت و فضل و کرم و داد آمد
2 خجل آن بنده که از بند تو آزادی جست خرم آن صید که از قید تو آزاد آمد
3 در وفای تو زهی شکر که سر رفت بخاک در هوایت چه غم از دست که بر باد آمد
4 خردسالی که فروغ رخش از نور خداست چه عجب بر وی اگر خرده بر استاد آمد