1 عجب نبود بگلشن جا اگر فصل خزان دارم کنون نه رشک بر گلچین، نه باک از باغبان دارم
2 ز پی شادی و غم دارد غم و شادی چرا خود را ز غم غمگین نمایم یا ز شادی شادمان دارم
3 حدیث عشق من افسانه شد در شهر و میباید ز شرم عاشقی پیش تو درد دل نهان دارم
4 چه باکم از گرفتاری که صیادم درین گلشن قفس بر شاخی آویزد که در وی آشیان دارم
1 روز کی چند پی زهد و سلامت گیرم ور ملامت کندم عشق از او نپذیرم
2 جام صافی ببر و جامه ی سالوس بیار صدق بگذار که من در گرو تزویرم
3 بر سر کوی بت سلسله گیسو زین پس نتوان داشت دگر باز بسد زنجیرم
4 نگه یار کمان ابرویم اکنون بنظر آید آنسان که زند خصم همی با تیرم
1 سلطان ملک فقرم و عشق است لشکرم ترک دو کون تاجم و کونین کشورم
2 هم غرق بحر نیستیم ساخت عشق و هم در حفظ فلک هستی کونین لنگرم
3 آلایشی بظاهرم ارهست باک نیست زیرا که اصل پاکم و از نسل حیدرم
4 حق را ولی مطلق و دین را صراط حق گر غیر حق بدانمش الحق که کافرم
1 هر چه جویند زما در طلب آن باشیم ما نه نیکیم و نه بد بنده ی فرمان باشیم
2 گر چه زشتیم ولی در کنف نیکانیم گر چه خاریم ولی خار گلستان باشیم
3 سرسامان منت نیست ولی چتوان کرد قسمت اینست که ما بی سرو سامان باشیم
4 باز سیلی رسد از راه ندانم یارب تا که ویران تر از این چیست که ویران باشیم
1 نوید لطف همی میرسد نهفته بگوشم چه مژده ها که همی میدهد زغیب سروشم
2 مجال نطق نمیداد دوش بانگ سروشم گمان انجمن این کز غمی ملول و خموشم
3 چرا خموش نباشم میان جمع که هر سو خیال اوست بچشمم حدیث اوست بگوشم
4 نبود اثر زمن و کوششم که داد زجودش مرا وجود کنون هم روا بود که نکوشم
1 جز رنج خمار ابدی نشئه ندیدیم زان باده که از ساغر ایام کشیدیم
2 آمیخته با خون دل و لخت جگر بود هر جرعه که از مشربهٔ دهر چشیدیم
3 انگیخته از چنگ غم و زخم ستم بود هر نغمه که در مصطبهٔ چرخ شنیدیم
4 در دشت عمل دانهٔ عصیان بفشاندیم از کشت امل حاصل حرمان درویدیم
1 بازو مساز رنجه که ما خود فتادهایم گردن به تیغ و سر به کمندت نهادهایم
2 جان گر بود سزای تو بر کف گرفتهایم سر گر سزد به پای تو از دست دادهایم
3 آیینهسان دلیست به صیقلسرای عشق ما را که نقشها بپذیریم و سادهایم
4 در آستان میکده آخر کنند خاک ما را که هم نخست از آن خاک زادهایم
1 جان چو میرفت چرا زیست تنم بی تو دارم عجب از زیستنم
2 تا درین شهر چسان افتادم که رهی نیست بوی وطنم
3 هرگزم رخصت پرواز نبود دل باین شاد که مرغ چمنم
4 بیکی جام میم کس ننواخت من باین خوش که درین انجمنم
1 من که دارای جهان سخنم بنده ی شاه زمین و زمنم
2 عقل با من سرو کاریش نبود عشق داند که چسان مؤتمنم
3 من بدام تو یکی مرغ اسیر که ندانی ز کدامین چمنم
4 من بشهر تو یکی پیک غریب که نپرسی خبری از وطنم
1 پیر میخانه کند بر رخ اگر در بازم حاصل هر دو جهان در قدمش در بازم
2 سازگار ار نشود گردش این نیلی خم با خم باده و با گردش ساغر سازم
3 عشق خود پرده در آمد چه کنم ورنه بسی جهد کردم که مگر فاش نگردد رازم
4 عاشق ور ندم بدنام و خوشم کز دگران بهمین مرتبه در کوی مغان ممتازم